گروه ادبی بداهه

کلیه حقوق مادی و معنوی این وبلاگ متعلق به گروه ادبی بداهه است.

استفاده از اشعار وبلاگ بدون ذکر منبع شرعاً حرام و قانوناً جرم می باشد.

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی
گروه ادبی بداهه ... صفحه ما در اینستاگرام 0bedahe0 ... برای دریافت برنامه جلسات شعر، کلمه بداهه را به 50002460650 ارسال نمایید

۷۵ مطلب با موضوع «آیینی» ثبت شده است

"حال همه خوب است من اما نگرانم"
آشفته و درمانده ز احوال جهانم
از دوری یاران شهیدم به فغانم 
این جمله کوتاه شده ورد زبانم

یا رب بنما ختم امورم به شهادت


آخر نکند خفته و بیمار بمیرم
یا دور زمیخانه و بی عار بمیرم
مرتد شوم و در صف اغیار بمیرم
ای کاش چو میثم به سر دار بمیرم

یا رب بنما ختم امورم به شهادت

سرباز سپاه حسنم چون شه تشنه
ای کاش رود سر ز تنم چون شه تشنه
صد پاره شود این بدنم چون شه تشنه
یک دشت پر از خون کفنم چون شه تشنه

یا رب بنما ختم امورم به شهادت

آن کس که نظر کرده به الله شهید است
بر اهل جنان آن که بود شاه شهید است
بر حالت ظلمانی دل ماه شهید است
و آن کس که نجاتم دهد از چاه شهید است 

یا رب بنما ختم امورم به شهادت

تا روز ابد سینه زن آل عبایم
من مشتعل عشق علی مرتضایم
کلب حسنین و زینب شیر خدایم
بیمار غم هجر زمین کربلایم

یا رب بنما ختم امورم به شهادت

 
حالا که زمین شعله ور از آتش کین است
حالا که جهانی پی این قوم لعین است
عشاق علی را به خدا عشق همین است
تا بوده چنین بوده و تا هست چنین است

یا رب بنما ختم امورم به شهادت

 
سر روی تنم گشته چنان وصله ناجور
از کرب بلا می کنم این موج بلا دور
چشم عدویت می شود از وحدت ما کور
عبد تو شود باز در این معرکه منصور

یا رب بنما ختم امورم به شهادت

 
یک بمب به قلب من غمدیده نشسته
دیوار حرم نه حرم سینه شکسته
در سامره دشمن کمر کین ز چه بسته
پیوند تن و جان پس از این درد گسسته

یارب بنما ختم امورم به شهادت

 
یا لیتنی من به خدا حرف نبوده
این غبطه به حال شهدا حرف نبوده
سر دادن در راه شما حرف نبوده
عشقم به شما آل عبا حرف نبوده

یارب بنما ختم امورم به شهادت





برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید

  • گروه ادبی بداهه

از شهر بی بابا بدم می آید اصلا
گاهی از این دنیا بدم می آید اصلا

از خار در صحرا بدم می آید اصلا
از نام بعضی ها بدم می آید اصلا

یک استخوان درد است بابا درگلویم

.
بر استخوانم ضربه دردی که می زد
آن سنگ دل در آن شب سردی که می زد
نیلی شد آن ناحیه ی زردی که می زد
شب بود دست مردِ نامردی که می زد...

با ضربه هایش آتشی تازه به رویم.

در این سفر دارایی من حاصلم سوخت
آن قدر آتش بود که آب و گلم سوخت
از داغ پاهایم سراسر محملم سوخت
از ماجرای آن کنیزی که...دلم سوخت

عمه اجازه هست آن را هم بگویم؟

چشم عمو روشن که ما را زار کردند
سیلی-لگد را دائما تکرار کردند
یک چشم را کور و یکی را تار کردند...
با ضرب سیلی تا مرا بیدار کردند

دیدم به روی نیزه هستی روبرویم

.
با باد آهی را به حسرت می کشم پس...
دستی به روی سر به سرعت می کشم پس...
از عمه جان خود خجالت می کشم پس...
از ریشه دردی بی نهایت می کشم پس..

شانه نزن با باد هم حتی به مویم.

یا خون چکیده از من غم دیده یا اشک
آه است گاهی بغض گاهی بی صدا اشک
ای کوفه... ای شام بلا... ای کربلا...اشک
آن قدر گریه میکنم شاید که با اشک

خون لخته های دور لبها را بشویم

آمد... ولی ای کاش پیش من عمو بود
آمد به سمت خیمه... بغضم در گلو بود
می رفت... جانِ عمه زینب بندِ مو بود
بوسیدنِ رویِ سرِ نی آرزو بود...

تاریک بود و سایه ای آمد به سویم...

سر روی پا، جای منو بابا عوض شد
تصویرم از آغوش باباها عوض شد
در خواب دیدم آمدی دنیا عوض شد
با سر رسیدی قصه، سر تا پا عوض شد

یک بار دیگر دیدنت شد آرزویم

عادت شده جایم به روی شانه باشد
آغوش پر مهر عمویم خانه باشد
وقتی که دختر در حرم دردانه باشد
کی جای او در غربت ویرانه باشد

ای کاش در ویرانه می آمد عمویم

بابا چه گویم زانچه آمد بر سرمن
وقتی که آمد اسب ِ بی تو در بر من
خون گریه میکرد آسمان بر سرور من
دیگر نمانده اشک بر چشم تر من

بابا کجا آغوش گرمت را بجویم

" از شهر بی بابا بدم می آید اصلا"
از سیلی و دعوا بدم می آید اصلا
از رنگ این اعدا بدم می آید اصلا
از شهر پر بلوا بدم می آید اصلا

رخصت بده یک لحظه بابا را ببویم




برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید

  • گروه ادبی بداهه

دست نگاه توست دو راهیِ هست-نیست
حتی وجود بی تو نمایی ز هست، نیست


بالا گرفت دست تو را تا نشان دهد
بالای دست های خداوند دست نیست


پر کرد ساغری ازلی از خم غدیر
بیچاره اَست هر که از این باده مست نیست


یا ایهالرسول نترس از بیان آن
جایی که حیدر است سخن از شکست نیست


من مانده ام که مدعی عاشقی تو
مومن، چگونه است که حیدر پرست نیست؟


خار و خسی که روی عبایت نشسته است
بالانشین شده است از آن لحظه پست نیست


بعد از نبی خلیفه ی الله بر زمین
جز تو کسی به هر دو جهان سرپرست نیست


روز ألست و قول و قرار خدا و خلق*
تا مُهرِ حبّ تو نخورَد که ألست نیست


تا زنده ایم جز ز علی دم نمی زنیم
عهدی که بسته ایم علی را، گسست نیست


تا اسم تو به سینۀ ما حک شده علی
هرگز دگر به غیر تو دل پای بست نیست


بالا گرفت دست علی را که بعد خویش
بر کوفیان نشان بدهد کوفه پست نیست




برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید

  • گروه ادبی بداهه

ما هر چه از این عشیره آموخته ایم
در جامعه ی کبیره آموخته ایم


شد قسمت من غلام هادی باشم

تا روز ابد به نام هادی باشم


ای نام تو پاک تر ز دریا ها هم
بالاتری از قله دنیا ها هم


با نور تو روشن شده ایمان همه
تابیده ای از عرش تو بر جان همه


با زلف کج ات قبله نما می سازند
از خاک درت شمش طلا می سازند


ما قطره حاجتیم دریامان کن
گم گشته حیرتیم پیدامان کن


باید که بگیری از دو عالم دستی
وقتی نوه امام هشتم هستی


امشب شده ای دلیل لبخند کریم
هستی نوه رئوف و فرزند کریم


جانم به فدایت ای علی رابع
محتاج تو هستم ای امام شافع


اى هستى ما فداى یک موى شما
وى قبله ى ما طاق دو ابروى شما


لطفى بکن از کرم مرا هم بپذیر
من رو سیهم ولى به دام تو اسیر


امشب که شب ولادت توست بیا
عیدی بده از کرم به ما لطف نما


هر کس که به نام تو تعدی کرده
خون همه شیعیان به جوش آورده




برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید

  • گروه ادبی بداهه

یا مرتضی علی بود این اعتقاد من
ایمان ندارد آن که ندارد ولای تو


حاتم گدای پشت در خانه شماست
عیسی شفا گرفتهء دارالشفای تو

با یاد و ذکر نام تو ما زنده مى شویم
خالق مگر تویى همه جانها فداى تو؟

رزق تمام عالمیان در دو دست توست
مخلوق اگر تویى چه کند آن خداى تو!

از عمق چاه های مدینه هنوز هم
آید به گوش زمزمه ی ربنای تو

گمگشته در دیار هوس میشود کسی
کو دل نبسته است به لطف و عطای تو

چشم بهشتیان به جمال تو روشن و
جنّت صفا گرفته به نور و صفای تو

ای جان فاطمه، علی ای تاج اوصیا
هر روز پر کشد دل من در هوای تو




برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید

  • گروه ادبی بداهه

سردردهای لعنتی و عشق بی دوام
قوطی خالی والیوم...نه ! دیااازپام


تکرار جمله ی "تو مرا دوست داری ام"
انکار پاسخی که رها کرده ناتمام...

دیوان حافظ و سی و دو فال پشت هم
تعبیر "دل بکن " که نوشته ست هرکدام!

من مثل کودکی که زبان باز کرده است...
تو مثل فیلم های قدیمی بی کلام!

احساس بی اراده ی میلی من الازل
اقرار عالمانه ی این حس، علی الدوام

تنها خیانتی که نکردی تو...عشق بود!
ته مایه ی محبت پاکی که شد تمام!

لمس حرارت شب و آغوووش، بین خواب
دلخوش نمودن ه به همین یک خیال خام

تاثیر ناگزیر همان قرصهای خواب
پرواز رووووح از تن یک مرده....والسلام!

گم می شوم بدون تو در کوچه های شهر
گم می شوم بدون تو در بین ازدحام

تو واجبی برای وجودم فقط همین
تو واجبی شبیه علیکی که بر سلام

از عشق تو چه مانده برای من غریب
غیر از غم و غم و غم و غم، غیرِ اتهام



برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید

  • گروه ادبی بداهه

افطار میکنم من، هرشب به اشک دیده
رویای من حمایت، از کودکان غزه


ما با خیال راحت ، در حال روزه داری
افتاده است اما دشمن به جان غزه

سرخ است دیده شب می بارد این دقایق
خون هزار لاله از آسمان غزه

از توپخانه های جلادهای وحشی
آهنگ مرگ می زد وقت اذان غزه

جز حقشان که آنها، چیزی طلب ندارند
دنیای ما یکی نیست با آن جهان غزه

اینجا سکوت مطلق ننگ است ای مسلمان
آنجا به اسمان است آه و فغان غزه

هنگام خواب راحت ، شرمیست در خیالم
خواب و خوراکشان نیست، آوارگان غزه

هر خانه را شهیدی ست این روزها و دیگر
ریشه دوانده غم ها تا استخوان غزه

دنیا به فکر فوتبال، مردم به فکر بازی
در بین های و هوها گم شد نشان غزه

چون سرو استوارند مرد و زن دیارش
احسنت دارد الحق تاب و توان غزه

دنیا سکوت کرده، باید خروش میکرد
وقتی که بند آمد از غم زبان غزه

برگ و بر درختان در راه قدس افتاد
حقش شکوفه بوده، آه از خزان غزه

دیدم نفس گرفته از مردم مسلمان
خمپاره های دشمن بر دودمان غزه

تاریخ رو سیاه است از جنگ نابرابر
این جنگ نابرابر برده امان غزه

اسلام بی ولایت اسلام امریکایی
مردود شد دوباره در امتحان غزه

افطار روزه شان شد با خون دل دریغا
آلوده شد به خونی افسوس نان غزه

انصاف نیست بلکه جنگی است نا برابر
دشمن مسلح است و بی پشتوانه غزه

اما چه غم مسلمان یارش خدای یکتا
حتما که نصرت حق باشد از آن غزه

یارب در این لیالی کردیم ما دعایی
باشد تمام گردد درد نهان غزه




برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید


  • گروه ادبی بداهه

تعقیب می کنم خط سِیر نگاه را
شاید نشان من بدهد راه و چاه را


نزدیک بود تیر امیدم خطا رود
"زهرا" چو دید، داد نشان خیمه گاه را

تنها و بی سپاه شدی ! کیش و مات نه!!
تغییر داد نام تو مفهوم شاه را

دنیا بچرخ! تا که نبینم به سینه ی
شاه سفید!! هیکل فیل سیاه را

از فرش تا به عرش خداوند تیره شد
وقتی کشید از جگر خسته آه را

ای خاکهای دشت، چرا بی تحرک اید؟
یاری کنید شاه بدون سپاه را

با آن گنه که روی زمین شد سیه از آن
کردند رو سفید ،دگر، هر گناه را




برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید


  • گروه ادبی بداهه

به کبوتر شده آیا که حسادت بکنی؟
یا به دیوار و دری عرض ارادت بکنی؟!


شده آیا که دلت بسته به زنجیر کنی؟
یا که از دور سلامی به اشارت بکنی؟!

خسته از هرکه و هرچیست به دنیا بروی؟
وارث نور نبی را تو زیارت بکنی؟

از دل تنگ به تنگ آیی و راهی بشوی
خالصانه به حرم رحل اقامت بکنی؟

شده آیا که از این بازی دنیا گذری؟
با دلِ عاشق و شیدات عبادت بکنی؟

یک نفر تا که دخیلی به ضریحش بندد
تو از آزادیت احساس اسارت بکنی؟

سرت افتاده و با پای برهنه بروی
از همه کرده ات ابراز ندامت بکنی؟

جرعه ای آب بنوشی و بگویی به دلت
کاش با آب حرم غسل شهادت بکنی

سر به دیوار گذاری و به شه تکیه کنی
خسته باشی و به این خستگی عادت بکنی

هی بخواهی و میسر نشود دیداری
باز هم سعی کنی باز لجاجت بکنی

با امیدکرمش حاجت دل را ببری
از سر شرم دعا از دل و جانت بکنی

چشم دل را به نگاه حرمش پاک کنی
طلب عشق خدا یا که بصیرت بکنی

تا رسیدی به حرم خانۀ خورشید جهان
توبه ای خالص و از روی درایت بکنی

در زنی منتظر اذن ورودش باشی
شرم از حال بدت یا که جفایت بکنی

وقت برگشتنت از کوی رضا دل نکنی
هی حرم را نگهی باز به حسرت بکنی

هرچه آیی به خراسان و زیارت بکنی
حظِّ افزون بری احساس رضایت بکنی



برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید



  • گروه ادبی بداهه

وقتی خدا جمال تو را در ازل کشید
تک خال عشق از قلمش بر رخت چکید


میخواست قبله داشته باشند مردمان
از منتهای خال رخت کعبه شد پدید

یا داشت می کشید تو را در کمال خویش
یا وقت خلق کردن هفت آسمان رسید

تصویر کردن تو به پایان رسید و بعد
ما را حق از طفیلی روی تو آفرید

محو دو چشم تو همه ی خوب صورتان
زیباتر از رخ تو کسی در جهان ندید

دلتنگم از جدایی ماه ، از شب سیاه
کی میرسد سپیده ی صبحی پر از امید؟

پر هیبت است نقش نگارم ، شکوه عشق
از ذوالفقار ابرو و چشمان او چکید...




برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید


  • گروه ادبی بداهه