رزمنده اسلام یعنی حاج همت
رزمنده اسلام یعنی حاج همت
وقت شهادت بر لبش لبخند مانده
یا آن شهیدِ مادری که اسم مادر
در خاطراتش یا روی سربند مانده
دستان ما هرچند کوتاه است اما
زآن ها وصیت نامه هایی چند مانده
آن ها ز نسل شیرها ما شیربچه
تا هست دنیا بین ما پیوند مانده
گمنام هایی که خروش "یاعلی" شان
در سینه ی پرطاقتِ "اروند" مانده
آنها پرستو های آزادند اما
ما مردگانی، در قفس، در بند مانده
جانباز یعنی آن شهید زنده ایی که
با آنکه رفته ! با زن و فرزند مانده
جانباز یعنی خاطرات... و زخم بستر...
...روحیه اش اما چه بی مانند، مانده
تنها به روی کوچه های شهر آیا
اسمی از آن مردان غیرتمند مانده؟
رفتند و عشق از کودکی در شهر مرده
رفتند و چای زندگی بی قند مانده
جا مانده از خیل شهیدان خدایی
با اشتیاق وصل او خرسند مانده
در خاطرات مادری تصویر محوی
مابین دود و ناله ی اسپند مانده
چشم انتظاری درد سوزان و غریبی است
شاید برایش یک پلاک و بند مانده
در ذهن های شب زده آن خاطراتِ
"از جمع ما پروانه ها رفتند" مانده
داغ هزاران لاله دشت دو عیجی
بر سینه غمدیده الوند مانده
هر لاله در این شهر یاد یک شهید است
خون شما در بطن هر آوند مانده
من بی شما یک واژه ی بی بار و معناست
حق شما بر گردن این وند مانده
برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید
- ۹۳/۰۴/۲۵