ساعـــت گـــذاشتــیم قــــرار عــروجـــمان
ساعـــت گـــذاشتــیم قــــرار عــروجـــمان
یک لحظه مانده بود که ساعت خراب شد
انگار روزگار نمی خواست " ما" شویم
وصلش برای من به حقیقت سراب شد
دیشب که استخاره زدم بهر کار خیر
گفتا نکن که مزد صوابت عذاب شد
تاب و توان هجر نگارم نداشتم
آه ای فلک! تمام خیالم بر آب شد
آب روان دیده من زد شرر به جان
آتش گرفتم و کلماتم شراب شد
من را چه حاجت است به مشاطه های شهر
مویم ز هجر تو به سفیدی خضاب شد
دنیا مقابل دل چشم انتظار من
هی تیره گشت تا که به رنگ غراب شد
از دست دادن تو، سپس خنده ی رقیب
عالم دوبار روی سر من خراب شد
حتی مسیر ساده و هموار و مستقیم
وقتی به من رسید پر از پیچ و تاب شد
حتی گدای بی سرو پای محلمان
دور و بر تو گشته و عالیجناب شد
این بوی سوختن ز کجا می رسد؟ نترس...
شاید دل من است که آخر کباب شد
آن آتشی که زد غم عشقت به جان من
این اشکهای دیده گمانم گلاب شد
برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید.
- ۹۲/۰۷/۲۷