سر به روی شانه ام تا تو نهادی لحظه ای
در سرت می پروراندی عاقبت ترکم کنی
سنگ دل سنگ دلت قلب مرا مضروب کرد
دست تو در دست دیگر دوستانت بود و آه
دیدنت آنجا دلم ویرانه و مخروب کرد
زود رفتی و نماندی آخرش با هم رویم
رفتنت در اوج مجلس شور را منکوب کرد!
در بغل بگرفته بودت آن پسر با دست راست
دیدن آن صحنه ها چشم مرا مرطوب کرد
بر من خسران زده اخمی بکردی ای رفیق
اخم تو در کل عالم بنده را مغضوب کرد
تا ابد پابند تو گشتم بدون چاره ای
حضرت حق از برای نوکری، شخصا، مرا منصوب کرد
ابتداءا آب انگوری بُدم پاک و حلال
انتظار از بهر تو اما مرا مشروب کرد!
بیت تو ناب و غزلهایت برایم آب خضر
جذبه آن مردم چشمت مرا مجذوب کرد
چون خروج از دولت عشقت، برایم مهلک است
قاتلم عشقت شد و بر درگه ات مصلوب کرد
سر به روی شانه ام تا تو نهادی لحظه ای
دعوی عشق تو در عمق دلم آشوب کرد
ناخوش و بیمار بود احوال قلب زار من
لمس موهای سرت، حال دلم را خووب کرد
عاشقت بودم وَ خواهم بود، با این وصف حال
می توان من را گرفتار شما محسوب کرد
برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید.
- ۹۲/۰۵/۲۱
بسیار زیبا ...
احسنت به جمیع شعرای مربوطه!