معلمی که شب امتحان سوال فروخت
معلمی که شب امتحان سوال فروخت
و عالمی که خودش را به خط و خال فروخت
و پهلوان که وطن را به یک مدال فروخت
منی که فال خریدم کسی که فال فروخت
برای لقمه ی نان می شود چه ها که نکرد
کسی برای گدایی چه ناله ها می کرد
کسی به شانه خود بار جابجا می کرد
کسی کنار مغازه فقط صدا می کرد
کسی به منبر مسجد خدا خدا می کرد
برای لقمه ی نان می شود چه ها که نکرد
صدای داد کسی در پیاده رو گم بود
بساط مختصرش، جنس دست دوم بود
و چشم او به خرید زیاد مردم بود
نگاه خسته او لایق ترحم بود
برای لقمه ی نان می شود چه ها که نکرد
فروخت عاقبتش را، چه بد رقم می خورد
غذای پر شک و شبهه که بیش و کم می خورد
برای چند هزاری ، چنان قسم می خورد
و هر کسی سر این سفره بود سم می خورد
برای لقمه ی نان می شود چه ها که نکرد
و کودکی که ز سرما به دست، ها میکرد
به پشت کوچک خود، بار جابجا میکرد
به سرنوشت غمینش نگاه تا میکرد
برای رستن از این زندگی دعا میکرد
برای لقمه ی نان می شود چه ها که نکرد
یکی شبانه بدزدد ز بـام یا دیـوار
یکی نکرده قناعت به سود خود در کار
یکی نزول ستاند یکی به صد اطوار
یکی دروغ بگوید به کار خود هر بار
برای لقمه ی نان می شود چه ها که نکرد
چه بی حساب دِرو کرد و در حساب گذاشت
و هر چه کرد خودش پای انقلاب گذاشت
خودش درست شد و خانه را خراب گذاشت
خدا برای همه حق انتخاب گذاشت
برای لقمه ی نان می شود چه ها که نکرد
برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید.
- ۹۲/۱۱/۲۴