هزاران مرحبا ای سر که جا داری در آغوشم
هزاران مرحبا ای سر که جا داری در آغوشم
چراغان گشته از نورت سرای کور و خاموشم
چه غم دارم اگر نیش از جفای کعب و نی دیدم
که من شهد محبت را ز لبهای تو می نوشم
ز بس در انتظار تو سراغ از عمه بگرفتم
گمان بردم ز بی مهری دگر کردی فراموشم
فدای چشم پر خونت ببین پاهای مجروحم
مداوا کن گل زخمم که برده طاقت و هوشم
اسیری بعد تو دیگر نه چندان درد و غم دارد
چه غم بالاتر از زهری که از هجر تو می نوشم
به زیر پرتو ماهت خوشم ای یار دیرینه
من این شب را به صد عالم خدا داند که نفروشم
سه ساله دخترم اما خمیده قامتی دارم
کشیدم بس مصیبتها ز داغت بر دل و دوشم
پس از تو تا جهان باشد عزاداری قرینم شد
من از امشب همیشه رخت غم برسینه می پوشم
هزاران بوسه مهمانی از این لبهای نیلی رنگ
تو یک بوسه بزن بر آن نشان که مانده برگوشم
من آن سر چشمه اشکم که در پیچ و خم دوران
به سوز شعر شاعر با نوای ناله می جوشم
برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید
- ۹۳/۰۴/۲۹