شدم درگیر چشمانت، تو از آغوش پاییزی
شدم درگیر چشمانت، تو از آغوش پاییزی
تو حتی باخیالت هم، به فکرم شعر میریزی
منم که تند و بی پروا برایت شعر می گویم
تو هم بر عکس من هستی شدیدا اهل پرهیزی
برایت شعر میسازم تمام خاطراتم را
تو خیلی ساده می گویی عجب شعر غم انگیزی
نگاهت آتشین باشد،دلت مانند یک برکه
گره در دست تو مانده که ذوقم را برانگیزی
بیا خوبی کن و یکبار،صرف از فعل رفتن کن
چه بگریزی زابیاتم که بر زخمم نمک ریزی
عجب چشمی تو داری که برایش شعر میسازم
تو هم در جام من هر دم غمی روی غمی ریزی
به پیش چشم تو هیچم و میدانی که میدانم
تو داری دغدغه بسیار و من موجوده ناچیزی
برایم تازگی داری تو را هر وقت میبینم
لطیف و خوش بر و رویی شبیه فرش تبریزی
به روی گونه ات یک قطره اشکی بود بوسیدم
چگونه میتوانی شور و شیرین را بیامیزی؟؟
تو آن مرد بزرگ آرزوهای منی اما
بیا نزدیک تر از دور انگاری تو هم ریزی!!!
مرا مجنون خود کرده دوچشم پر ز راز تو
تو از چشمان خود یارا طلسم و راز میریزی
شبیه ماهیه دریایی و زیبا و رویایی
ولی دستم نمی آیی ز بس که خیسی و لیزی
دل من چون سپاه روم سخت و محکم است اما
تو فتحش می کنی اخر ، سپاه خسرو پرویزی
پس از فتح دلم،آرامتر ای گُل،مداراکن
بترس از آه من زیرا، بُوَد آهِ بلاخیزی
تو زیبایی ، تو رعنایی ، چو ماه آسمانهایی
طبیب قلب من گشتی بگو داری چه تجویزی
برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید.
- ۹۲/۰۴/۲۸
وقتی این تک بیتو مینوشتم حتی فکر نمیکردم اینقد بداهه بر وزنش ساخته بشه ...
طیب الله به این طبوع(!) توانمند ...