به دل وقتی که می افتد هوای دیدن یارم
کسی دیگر نمیفهمد که خوابم یا که بیدارم
زمین زیبا،فلک دیبا،ملک مست و هوا خرم
ولی بالاتر از اینها،تو را من دوست میدارم
کسی میگفت گشتی تو طبیبی حاذق و ماهر
ازآن لحظه فقط دانم که بیمارم،که بیمارم!
خدا را!لحظه ای بنشین نگارا تو به بالینم
به پاس دوستیهامان،بکن یک لحظه تیمارم!
تمام خوابهای من شود آن ساعتی تعبیر
که از پشت غبار غم بیایی تو به دیدارم
اگر یک روز یک لحظه نگاهت سمت من افتد
از آن پس من اسیر آه و حسرتهای بسیارم
دوباره دوستت دارم ،نسیم و روزتکراری
ازاین افعال بیهوده عزیزم سخت بیزارم...
جنون وقتی که می آید سراغ عقل دیگر من
ز رفتار و ز کردارم دگر رسوای بازارم
چو آیم سوی میخانه من مخمور دیوانه
ز خم پیمانه پیمانه، بنوشم چون که خمارم...
به دیدارش فروشم من تمام دین و دنیا را
که من رسوای این دنیا و بد مستی بود کارم
برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید.