آنقدر دیده به راهت من و دل دوخته ایم
من از این عمر از این بی ثمری نالانم
وَ زِ دوریِ تو درگیر دو صد بحرانم
آنقدر دیده به راهت من و دل دوخته ایم
که به یعقوب نبی طعنه زند چشمانم
دو سه روزی شده از پیش نگاهم رفتی
حسم این است که صد سال شده گریانم
رطبت روی نخیل است و دو دستم کوتاه
آه ای کاش به نخلت برسد دستانم
کعبه یک سنگ نشان است وَ من میخواهم
قبله ام را به سوی خال تو برگردانم
تا ابد عهد کنم جز تو کسی یارم نیست
سر من هم برود باز بر این پیمانم
مرکز دایره ی هستی من خال لبت
دیرگاهیست در این دایره سرگردانم
طرفی زلف سیاه و طرفی خال لبت
من بیچاره میان دو طرف حیرانم
سیل اشکم نتوانست که خاموش کند
آتشی را که نگاه تو زده بر جانم
تو نظر کن نه به لبخند به یک اخم مرا
من همان وصل دو ابروی تو را خواهانم
پیچ و تابش نده این قدر، دلم را بردی
کفر ابروی تو گشته خورهء ایمانم
*هرکسی در بر ما دین خودش را دارد*
من مسلمان رخ همچو مه جانانم
از همان لحظه که در چشم تو اکران شد"هیس"
من همان کارگر لال " پس از بارانم"
اه این قافیه ها دست مرا بسته ولی
ثبت گردد غزل عشق تو در دیوانم
یک شب از لعل لبت ساغر مستی گیرم
هوسی تازه که افتاده به جانِ جانم!
من و دلواپسی و دلهره روز وصال
من و این غصه کهنه که شده مهمانم
قصه ام امشب اگر خوش به سرانجام رسید
علت این بود که نام تو شده پایانم
برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید.
- ۹۲/۰۷/۰۶