آن شب قدر که سودای سحر داشت علی
يكشنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۳، ۰۵:۳۸ ب.ظ
آن شب قدر که سودای سحر داشت علی
بی شک از حادثه ی سرخ خبر داشت علی
سالها بود که در بند غم فاطمه اش
سینه ای سرخ تر از آتش در داشت علی
از سر هر مژه اش چشمه ی خون جاری بود
در دل هر نگهش موج دگر داشت علی
استخوان بغض گلوگیر نفسهایش بود
خار در دیده و آتش به جگر داشت علی
خسته از کوفه و این مردم پیمان شکنش
آه انگار به سر فکر سفر داشت علی
آه نفرین به تو ای کوفه که از کرده ی تو
دل پر درد و غم و دیده ی تر داشت علی
آسمان تیره تر از زلف شبش می گردید
تا به دیوار و در خانه نظر داشت علی
آنشب اما دلش از مژده وصلت خوش بود
التفاتی به قضا و به قدر داشت علی
گفت بر خیز و همان کن که خدا می خواهد
قاتلی را که به دل نیت شر داشت ، علی
نتوان گفت چه پیش آمد و عالم چون شد
سر از آن سجده ی خونرنگ چو برداشت ، علی
برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید
- ۹۳/۰۴/۱۵