در حسرت کبابی و داغ دل و جگر
از بس تمام دور و برم درد می کند
آتش گرفته ام شررم درد می کند
در حسرت کبابی و داغ دل و جگر
قلبم کباب شد جگرم درد می کند
از بس به خاک خوردم و برخاستم دگر
زانو که جای خود کمرم درد میکند
من در هوای یار کمی بال و پر زدم
یک هفته است بال و پرم درد می کند
عمری سوار مرکب هجران شدم ولی
فهمیده ام که پای خرم درد می کند
رفتم خلیل گونه بت نفس بشکنم
دستم شکسته شد تبرم درد می کند!!
از بس که جمع توست تمام حواس من
هوش و حواس مختصرم درد میکند
بد نیست بال و پر زدنت در هوای یار
من هم پریده ام که سرم درد می کند
بسیار کرده ام سفر و پخته ام ولی
پاهای خسته از سفرم درد می کند
از بس که ذکر تو گفتم به این زبان
نای و زبانم و نفسم درد میکند
در راه انتظار ز سیلاب اشکها
مردم به چشمهای ترم درد میکند
دنبال یار گشته ز بس ذهن خسته ام
روح و روان در به درم درد می کند
از بس که داغها به دل من نشانده ای
این پاره پاره بیت,اثرم درد می کند
چشمش میان شهر پدر در می آورد
از بس نگاه میکند پدرم درد میکند
از بس که صرف توست تمام زمان من
هم ظهر و شام و هم سحرم درد می کند
آن قدر وعده داده دلم پای عشق تو
اما و شاید و اگرم درد می کند...
رفتی، نماندی و چون منکرم شدی
این عاشقی بی ثمرم درد می کند
برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید.
- ۹۲/۰۷/۱۲