رسیده باز از ره لحظه افطار، بدجوری
رسیده باز از ره لحظه افطار، بدجوری
خجالت میکشم از تشنگی اصغرت آقا
دوباره کاش برگردی به سمت خیمه های خود
کشیده نقشه ها خولی برای پیکرت آقا
هزاران نیزه دار آمد و تو تنهای تنهایی...
هزاران ضربه زد دشمن به قلب خواهرت آقا
چه شد؟ آب عاقبت آمد به خیمه؟ نیست سقایت
گمانم مانده آن سوتر تن آب آورت آقا
رسیده شمر با خنجر به دنبال تو می گردد
خدا را شکر کم سو بود چشم مادرت آقا
ولی ای کاش پیغمبر گلویت را نمی بوسید
چگونه از قفا ... ضربه...بمیرم من...سرت آقا
نگاه ساربان از روز اول محو چیزی بود
چرا انگشت را برده، چه شد انگشترت آقا
تن بی جان تو افتاده در گودال می دانم
شنیدم جان سپردی در کنار اکبرت آقا
بنی هاشم که جای خود به جز اهل حرم دیگر
نمانده از بنی ادم کسی دور و برت اقا
سر ظهر است و از حال برادرزاده می ترسم
که پیشش تیر باران شد نماز اخرت اقا
جنون قدرت و ثروت گرفته عقل و دل ها را
سپاه کفر یک لحظه نکرده باورت آقا
سنان با نیزه می آید به مهمانی پهلویت
و این خنجر که می افتد به جان حنجرت آقا
به چشمانش قسم این چشم ها را چشم زد دشمن
وگرنه آب می آورد بهر دخترت آقا
برای تشنگی کافی ست تا چشم حرم افتد
به این لبهای خشکت یا به چشمان ترت اقا
برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید
- ۹۳/۰۴/۲۰