عاقبت یک شب به آغوش تو مهمان میشوم
دام عشقت پهن شد در پیش پا، بالای سر
آسمان بوی تو را دارد، دلا! این المفر
عاقبت یک شب به آغوش تو مهمان میشوم
پس چرا امروز و فردا,شایدو اما اگر؟
گرچه در آیین مه رویان جفا جایز بود
صد جفا بنما و لی از دل شکستن کن حذر
در مصافم با دو چشمانت سپر انداختم
من سپاهی سست اما لشگر چشمت قدر
موسی ام دنبال اتش تا کنارت امدم
کی تجلی می کند چشمان ماهت در شجر
بستی ار از روی حکمت راهها بر روی من
باز کن آغوش رحمت را که ماندم پشت در
من ندارم قیمتی در پیش چشمانت ولی
یک نگاهی سوی من انداز و این دل را بخر
ما غریبانیم در عالم که بی تاب تو ایم
تو به پاس آشنایی آبرومان را نبر
آن نسیمی کز سر کوی تو می آید خوش است
مشک و عنبر کی کند در جان عشاقت اثر
مردمان چشمهایت طعنه بر شب میزند
در جوار آن سیاهی خانه ای دارد سحر
جمع عشاقت پریشان تر ز زلفت گشته است
شانه ای برگیر و جمعی ساز از ذوق و هنر
منزل لیلا رهش پرپیچ و خم باشد ولی
دل به دریا میزنم باکی ندارم از خطر
گوهر عشقت به دریای بلا خوابیده است
آنکه دارد بیم گوهر را نمی آرد به بر
ما مس دلهایمان از دوری ات زنگار زد
وقت اکسیر است، این دلها مبدل کن به زر
تلخ کردی روزگارم بس که زهرم داده ای
ناز لبخندت.بخند و قسمتم بنما شکر
قلب من از غیر تو پر گشت و شد بتخانه ای
ای خلیل بت شکن باز آی و بالا بر تبر
عشق همچون بازی الاکلنگ کودکی است
مینشینم بر زمین تا یار من آید زبر
برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید.
- ۹۲/۰۷/۲۸