مغز و قلم و حرف و سخن یخ زده امروز
مغز و قلم و حرف و سخن یخ زده امروز
حبس است نفس بس که دهن یخ زده امروز
لرزان شده این قلب ز سرمای هوایش
این قافیه ی شعر خفن یخ زده امروز
از وزن نگویید که شرمنده ترینم
آن فِعل و فَعَلتُ ، فَعَلَن یخ زده امروز
عاشق که شود سرد نگارش رود از دست
گُل گشته فراری چو چمن یخ زده امروز
دل بس نگران از پی آهوی در و دشت
سرد است هوا دشت و دمن یخ زده امروز
گرمای حضور تو مرا عین نیاز است
از بس همه جای دل من یخ زده امروز
ای یار مرا تنگ در آغوش خودت گیر
بی تو همه اعضای بدن یخ زده امروز
جز " ما " شدن امروز نباشد ره دیگر
این واژه " تو" واژه " من " یخ زده امروز
می خواستم امروز به سمت تو بیایم
اما چه کنم ریل و ترن یخ زده امروز
برگردن من نیست اگر یخ زده ایران
پاریس . دوسلدورف و وین یخ زده امروز
گر یخ زده عالَم ، اشکال در این است
گرمای بخاری پکن یخ زده امروز
باکم ز اجل نیست ولی کاش نیاید
سنگ لحد و قبر و کفن یخ زده امروز
برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید.
- ۹۲/۱۱/۱۵