من جلد شمایم چه برانی چه نرانی
جمعه, ۱۴ شهریور ۱۳۹۳، ۰۲:۱۸ ق.ظ
من جلد شمایم چه برانی چه نرانی
اینجا نه به دانه ست نیازی و نه دامی
هر بار که با گریه سلامی به تو گویم
ترسم که بگویی چه علیکی چه سلامی
مبهوت غزل های نگاهت شده حافظ
از مثنوی موی تو بیدل شده جامی
هر قاصدک از مشرق این شهر بیاید
گویا ز سر کوی تو آورده پیامی
بر آتش عشق تو زنم جان و دلم را
شایدکه بگیرد دلم از مهر تو کامی
در ظلمت شبهای دلم باز بتابان
از نور نگاهت که شما ماه تمامی
تو ضامن آهو، من بیچاره گرفتار
چه شاه رئوفی چه رحیمی چه امامی
در خلوت دل نیست بجز صحبت رویت
ایکاش بگویی سخنی،حرف و کلامی
اندر حرمت نیست اگر روی ورودم
پندار منم نزد تو ای شاه ،غلامی
تو نام و نشان باش مرا ضامن آهو
کز من نه نشان مانده در این شهر نه نامی
برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید
- ۹۳/۰۶/۱۴