نه چشمان سیه داری، نه روی گونه ات خالی
نه چشمان سیه داری، نه روی گونه ات خالی
و من دیوانه ی موهای بورت گشته ام ... بر چشم بد لعنت!
میان دختران شهر، مشهورم به مغروری
همه حیران که من اینگونه تورت گشته ام ... بر چشم بد لعنت!
تمام عمر سر کردم به رفتار مسلمانی
ولی مرتد شدم، مست زبورت گشته ام ... بر چشم بد لعنت!
گرفتم فالی و آمد برایم:"دوری اش، خوشتر"
بیا دلمرده از این راه دورت گشته ام ... بر چشم بد لعنت!
نمیبینی مرا، با این ابهت پیش چشمانت
پریشان همین چشمان کورت گشته ام ... بر چشم بد لعنت!
دلت بر چشمهای دیگری عاشق شده ست انگار
به رغم بغضها، سنگ صبورت گشته ام ... بر چشم بد لعنت!
تعهد یا تاهل؟ عذر تو این بار جدی شد!
ولی من همچنان در حسرت یک دم حضورت گشته ام ... بر چشم بد لعنت!
بمن گفتی که درکت می کنم اما وصالی نیست
و من در بند این سطح شعورت گشته ام ... بر چشم بد لعنت!
بگفتی جان ستانی گر کسی مایل به تو باشد
کنون من عاشق و اهل قبورت گشته ام ... بر چشم بد لعنت!
غلط گفتم که زیبایی بگیرم حرف خود را پس
از اول عاشق آن پالتوی پوست سمورت گشته ام ... بر چشم بد لعنت!
به هر جا بنگری آتش به پا خیزد ، به من بنگر
که گویا من بلاگردان آن چشمان شورت گشته ام ... بر چشم بد لعنت!
برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید.
- ۹۲/۰۶/۱۹