هم طبیب منی و هم سبب بیداری
چهارشنبه, ۲۴ مهر ۱۳۹۲، ۰۱:۰۳ ق.ظ
هم طبیب منی و هم سبب بیداری
هم دوا میدهی هم خنجر خود می کاری
کاش در خواب رود ساعت عمرم که دگر
خسته از بودنم, از این نفس اجباری
خواستم شمع شب تار خودم باشی و لیک
ماه تابنده ی هر برزن و هر بازاری
عشق میخواست مرا با تو هماهنگ کند
تو ولی از من و این مساله ها بیزاری
روزها فکرو خیالت خوره ی جان من و
گله ای نیست از این شیوه ی خود آزاری
دوستت دارم و تا اخر دنیا... لطفا
می شود دست از این خاطره ها برداری؟
عاشقان حلقه به دورت زده اند میدانم
که مردد شده ای سخت در این بسیاری
روزها با تو و رویای تو می خوابیدم
غافل از اخر این قصه و شب بیداری
داده ها از غم عشق تو حکایت می کرد
متنفر شدم از جامعه ی اماری
در دمم عاقبت کار مرا روشن کن
سخت دلگیرم از این بازدم تکراری
با بریدن ز همه نیم نگاهی به خدا
زخم هم عشق و غزل گرچه تألم داری
برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید.
- ۹۲/۰۷/۲۴