گاهی دلم پر می کشد تا آستان دوست
گاهی دلم پر می کشد تا آستان دوست
من می روم، بی بال و پر تا آسمان دوست
از این جهان خالی از احساس ای مردم
راه زیادی هست حتما تا جهان دوست
گاهی شبیه کودکی وابسته می گردم
تا من بگیرد در بغل این مهربان ِ دوست
در تنگای سینه چون یک ماهی تشنه
دنبال رودم تا رسم بر بیکران دوست
چشمش گواه عشق بود اما زبانش نه...
میخوانم این انکارها را از زبان دوست
گاهی زمین و آسمان یک نقطه می گردند
وقتی که من گم می شوم در کهکشان دوست
پاییزی ام اما به امید بهارم من
تا سبزگردد شاخه ساران خزان دوست
من مرغکی دل خسته ام ، زخمی ِطوفانم
بی لانه ام، دل بسته ام بر آشیان دوست
وقتی که افتادم درون چاه دلتنگی
چنگی زدم با نام او بر ریسمان دوست
آهوی افتاده به دام گرگ را دیدی؟؟؟
سرگشته میچرخد برای حفظ جان دوست
میخواهمت چندان که حتی باورت هم نیست
مانند سربازی به جمع کشتگان دوست
برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید
- ۹۳/۰۵/۱۹