گروه ادبی بداهه

کلیه حقوق مادی و معنوی این وبلاگ متعلق به گروه ادبی بداهه است.

استفاده از اشعار وبلاگ بدون ذکر منبع شرعاً حرام و قانوناً جرم می باشد.

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی
گروه ادبی بداهه ... صفحه ما در اینستاگرام 0bedahe0 ... برای دریافت برنامه جلسات شعر، کلمه بداهه را به 50002460650 ارسال نمایید

به اشتیاق تو همچون نسیم در سفرم
در انتظار تو چشمی به دستگیره ی در


و بعد رفتنت از خانه زل زده عمری
به چشم های من انگار چشم خیره در

سه روز مانده فقط تا رها شوم بانو
ز آه کوچه و از بغض گاه چیره ی در

مدینه کوفه گمانم که زخم مورثی ست
عجب وراثت تلخی ست در عشیره ی در

ندید پشت دری ؟ جای دارد این جمله
که خاک بر سر اوضاع تار و تیره در

گره چو خورد کمربند یار با مسمار
گره فتاد دوباره به بخت تیره ی در

نخوانده ای که در از درد ها سخن گفته
نخوانده ای مگر از درد و شرح سیره در



برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید


  • گروه ادبی بداهه

نسخه صهیون دون پیچیده خواهد شد اگر
اهل غزه یک صدا فریاد یا حیدر زنند


این سگ نحس نجس راهی دوزخ می شود
با توسل رو اگر بر ساقی کوثر زنند

هیچ بمبی هم اثر حتی نخواهد کرد گر
با نوای روضه ها در شهرشان سنگر زنند

قطره های خونشان سیلاب میگردداگر
درهوای کربلا در خون خود پرپر زنند

رشته حبل المتین راه نجات غزه است
چنگ باید بر نخی از چادر مادر زنند

سربه عالم میکشدفریاد مظلومیشان
ازغم آقا اگربر سینه و بر سر زنند

می شود باز این گره با دست شیعه عاقبت
بین حیفا شعبه ای از عالم محشر زنند

گر چه جان سوز است این قصه ولی بر قلب ما
شعله نتوانند هم چون قصه اکبر زنند

شاهد فتح و ظفر گیرند در آغوش اگر
همچو ما بی هیچ شکی تکیه بر رهبر زنند

سید اولاد پیغمبر به غایت با شماست
این شیوخ مرتجع از پشت اگر خنجر زنند



برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید

  • گروه ادبی بداهه

وقتی که ذکر حضرت دادار نام توست
پس ای امیر افضل الاذکار نام توست


با یادت ای علی دل ما قنج می رود
شیرین ترین رطب دم افطار نام توست

در تو خلاصه است همه عاشقانه ها
ذکرم به صبح و شب صد و ده بار نام توست

بد مستی ام دلیل خوشی دارد ای امیر
یک بخش جاودانه از آثار نام توست

حتی به من هزار پسر هم خدا دهد
نام همه به عشق تو تکرار نام توست

من بنده تو هستم و تو خالق منی
آن که مرا برد به سر دار نام توست

باید برون کشند زبان مرا ز کام
چون ذکر من چو میثم تمار نام توست

درمان درد عشق دوایی به جز تو نیست
تنها شفای این دل بیمار نام توست



برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید

  • گروه ادبی بداهه

در کنار علقمه نعش امیر افتاده است
ساقی لب تشنه با صورت به زیر افتاده است


بانگ زهرا می رسد از قتلگاهش وای من
رهگذار فاطمه بر این مسیر افتاده است

از جفای دشمنان یارب چو گل در خار زار
ساقی عطشان میان تیغ و تیر افتاده است

دست گیر عالم است و ای دریغ از روزگار
که به زیر دست و پا روح مجیر افتاده است

بانگ ادرک یا اخا آید به گوش از علقمه
گویی از بام فلک ماه منیر افتاده است

کسر شأن او نباشد بلکه شأن اوست این
کز هجوم گرگها زخمی به شیر افتاده است

از فراق جانگداز او که باشد دردناک
آتشی بر سینه ی شاه شهیر افتاده است

زانکه شد عباس غلطان زیر سوز آفتاب
سایه ی غم بر دل برنا و پیر افتاده است

دست دارد بر کمر فرزند زهرا چون بدست
تشنه بی دست از جفا آن دستگیر افتاده است

لشگری بر گریه ارباب ما کف می زدند
بین نامردان شام و کوفه گیر افتاده است

خون عشق است اینکه لبها را منور می کند
رد باران بر ترک های کویر افتاده است




برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید

  • گروه ادبی بداهه

تا به سر از سر زین روی زمین افتادم
گشت بر پا ز شعف هلهله ی جلادم


چشم پر خون من خسته تو را می جوید
تا به لطف و مدد خویش کنی دلشادم

جانب نعش من ای دوست نظر کن که خمید
زیر بار غم گلها قد چون شمشادم

افتخارم بود این بس ، که پسر خواند مرا
تا که بر دامن زهرا سر خود بنهادم

گر چه در اوج عطش رفته ام از دست ولی
کی رود تشنگی اصغر تو از یادم؟

تا که جان در بدنم هست مبر در خیمه
چون به اطفال تو من وعده ی آبی دادم

دست از دامن مهر تو رها ننمودم
بوده تا نوکریت دولت مادر زادم

بر سر پا نتوانم بنشینم ای وای
من که افتاده چنین از ستم صیادم

قوتم نیست تو را رسم ادب جا آرم
حال بی دستی من بین و برس فریادم

غیر عشقت نبود روز و شبم قصه ی دل
((چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم))

شرمسارم که به کامت نرسید آب فرات
ای فدای لب تو جان من و اولادم




برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید

  • گروه ادبی بداهه

چه کسی کرده پریشان ز جفا موی تو را ؟
چه کس افکنده به هامون تن گلبوی تو را


ماه در ابر فرو رفت ز غم چون می دید
سر بر نیزه و رخساره ی نیکوی تو را

خجل از روی تو شد جلوه ی خورشید فلک
روی نی شانه بزد باد چو گیسوی تو را

خون پاک تو نموده است چنین در همه جا
قبله ی اهل یقین خاک سر کوی تو را

خواهرت چون ز پی ات پرچم نهضت بگرفت
کرد رسوای جهان دشمن بد خوی تو را

بی نقاب آمده ای باز به میدان و حسود
چشم زد ضربه تیغش خط ابروی تو را

دشمن تیره دلت گو به چه جرم و گنهی
کرد آواره همه آل خدا جوی تو را

یا که با تیر جفا کشته علی اصغر تو
کرده پر خون به ستم بال پرستوی تو را

داد عباس به راه تو ز غیرت سر و دست
ای بنازم کرم ساقی مه روی تو را




برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید

  • گروه ادبی بداهه

هر بار شرح غصه ی مولا شروع شد
با روضه های حضرت زهرا شروع شد


اینجا دوباره حرف در و میخ در شده است
هر چه علی کشیده از اینجا شروع شد

اصلا تمام غربت و اندوه شیعه ها
از دست های بسته ی آقا شروع شد

آن روز تلخ مادر از این خانه پر کشید
آن روز، درد سینه ی بابا شروع شد

در کوچه تا به صورت مادر نواختند
داغ زمین و عرش معلا شروع شد

هر جا سخن ز روضه ی ارباب گفته شد
از ماجرای کوچه خدایا شروع ش

باز این چه شورش است که در خلق عالم است
روز عزای فاطمه آیا شروع شد؟

حتی فدک نبود بهانه زیاد بود
روز غدیر شرح چراها شروع شد

آدم برای زخم علی گریه کرده است
عالم برای ام ابیها شروع شد

اتش هنوز پشت در خانه مانده بود
اشک رباب و قصه ی لیلا شروع شد

مادر نماد زخم دل شیعه بود و بعد
سیلی به سرزمین بلایا شروع شد

از ضربه ای که خورد به پهلوی مادرم
جسمی فتاده در دل صحرا شروع شد




برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید

  • گروه ادبی بداهه

هزاران مرحبا ای سر که جا داری در آغوشم
چراغان گشته از نورت سرای کور و خاموشم


چه غم دارم اگر نیش از جفای کعب و نی دیدم
که من شهد محبت را ز لبهای تو می نوشم

ز بس در انتظار تو سراغ از عمه بگرفتم
گمان بردم ز بی مهری دگر کردی فراموشم

فدای چشم پر خونت ببین پاهای مجروحم
مداوا کن گل زخمم که برده طاقت و هوشم

اسیری بعد تو دیگر نه چندان درد و غم دارد
چه غم بالاتر از زهری که از هجر تو می نوشم

به زیر پرتو ماهت خوشم ای یار دیرینه
من این شب را به صد عالم خدا داند که نفروشم

سه ساله دخترم اما خمیده قامتی دارم
کشیدم بس مصیبتها ز داغت بر دل و دوشم

پس از تو تا جهان باشد عزاداری قرینم شد
من از امشب همیشه رخت غم برسینه می پوشم

هزاران بوسه مهمانی از این لبهای نیلی رنگ
تو یک بوسه بزن بر آن نشان که مانده برگوشم

من آن سر چشمه اشکم که در پیچ و خم دوران
به سوز شعر شاعر با نوای ناله می جوشم




برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید

  • گروه ادبی بداهه

قبل از همه آمدم بیا رحمی کن
قبل از شب قدر از گناهم بگذر


در عالم بندگی شدم شرمنده
باز آمده ام تازه به راهم ، بگذر !

با چشم پر از اشک تمنا کردم
تو خوانده ای از عمق نگاهم ، بگذر !

امشب به سفیدی گلوی اصغر
از نامه اعمال سیاهم بگذر...

من گرچه درین مغلطه پروا کردم
از سینه ی پر درد و پر آهم ، بگذر !

در بـیـنِ فرازِ نیکی و ، قعر گناه
من مانده همیشه قعر چاهم ، بگذر

جمعی به جهان رسیده جمعی عقبی
تو از منُ و از عمر تباهم ، بگذر !

هر بار مرا عفو نمودی ممنون
یک بار دگر از اشتباهم بگذر...

تنها شده ام حال که بینی هستم
اما تو ز شرم گاه گاهم بگذر !

قبل از شب قدر با کریم آمده ام
دلخوش به همین نیمه ی ماهم،بگذر

در لشکر نیکان و بدان راهی نیست
من مانده ازین هر دو سپاهم ، بگذر



برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید

  • گروه ادبی بداهه

هر سال اگر جا مانده ایم از خوان تو ای کاش
تقدیر ما امسال، دیگر کربلا باشد


در کف العباس و حرم یا علقمه ای کاش
روزی ما هم یک شب جمعه دعا باشد

چیزی شبیه آن ضریح کهنه ات هستم
یک عمر با تو بوده و حالا جدا باشد

گرچه نبودم بنده ای خوب و غم آلودم
شافع مرا حب علی مرتضی باشد

مجذوب عشق تو شدم ای حضرت ارباب
جانم فدای حضرت خیر النسا باشد

مشمول الطاف کریم آل طاهایم
او که دو چشمش نرگس مستی فزا باشد

شیعه به دستان علی و فاطمه گشتم
مستی من از شهد شیرین ولا باشد

زخاک گل من از حریم حضرت ارباب
آبش ز اشک و گریه در ماه عزا باشد

حاجت روایم میکند شاه خراسانی
کرب و بلایم از دم موسی الرضا باشد

میدانم و امید دارم می شود روزی
دیدار ما جمعه دم باب الرجا باشد




برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید

  • گروه ادبی بداهه