از چشم های مشکی ات خورشید سوزان تر نبود
مانند روی چون مه ات در ابر پنهان تر نبود
مجنون که طی شد عمر او، با حسرت و آوارگی
در وادی دلدادگی ، از من پریشان تر نبود
خانه خرابم کرده ای ، ای دلبر شیرین سخن
گشتم تمام شهر را زین خانه ویران تر نبود
کفر نگاهت در عدم می کشت دل را دم به دم
سلمان که مجنون شد ز غم از من مسلمان تر نبود
پابند عشقت مانده ام ، با اینکه حوری و پری
در هیچ شهری در جهان، زین جا فراوان تر نبود
هر ماه و سالم اشک و غم ، هر روز بوده بیش و کم
دیدم ولیکن مثل من چشمان باران تر نبود
مستان ه مست از باده را دیدم پریشان تر شدم
ما بین آنها کس ولی از بنده حیران تر نبود
ماتم فراوان آمده بر جان عاشق پیشه ها
از من ولی هیچ عاشقی، گریان و نالان تر نبود
در سینه اش غم کاشته دستی بر آتش داشته
شعر از لبت برداشته کز شعر ازران تر نبود
معشوق رویا رو بگو ، با دل نگردد روبرو
کافیست ما را یک نگه، زین شیوه آسان تر نبود!
افتاده عشقی پاره تن حتی نبودش یک کفن
فریاد زد خونین بدن از عشق بی جان تر نبود
هرچند شد مست سبو دل را گره زد مو به مو
چشمان بی توفیق او از هجر یک آن تر نبود
در سینه ات آتشفشان، سوزانده مهرت بی امان،
مارا، که گویی درجهان، از عشق، شیطان تر نبود
ای یار من، دلدار من، ای جانِ جانِ جانِ من ...
"بستان گرو دستار من" ، از من بیابان تر نبود ...
جامه دریدم تا تو را دیدم به چشمان دلم
از من کسی در وادی احساس عریان تر نبود
باید گریبانش درید، از حدقه بیرونش کشید
چشمی که رویت را ندید ، وَز داغ هجران، تر نبود
زاهد چو بیند روی تو انکار یزدان میکند
از من میان عاشقان بی دین و ایمان تر نبود
برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید.
- ۰ نظر
- ۱۸ دی ۹۲ ، ۰۳:۰۵