گروه ادبی بداهه

کلیه حقوق مادی و معنوی این وبلاگ متعلق به گروه ادبی بداهه است.

استفاده از اشعار وبلاگ بدون ذکر منبع شرعاً حرام و قانوناً جرم می باشد.

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی
گروه ادبی بداهه ... صفحه ما در اینستاگرام 0bedahe0 ... برای دریافت برنامه جلسات شعر، کلمه بداهه را به 50002460650 ارسال نمایید

بسم الله الرحمن الرحیم

 

به حول قوه الهی و با مدد امیرالمومنین علیه السلام، روز جمعه نهم خردادماه 1393، سومین جلسه شعر بداهه برگزار شد. در ادامه گزارش مختصری از این جلسه ارائه شده است.

 

** سومین جلسه ی شعر بداهه ساعت چهار و ربع بعدازظهر جمعه با تلاوت آیاتی چند از کلام الله مجید آغاز شد. پخش کلیپ سخنرانی مقام معظم رهبری پیرامون موضوع شعر غزلی زینت بخش دقایق ابتدایی برنامه بود. این برنامه در چهار بخش مجزا به اجرا درآمد که بعد از اتمام بخش سوم، استراحتی بیست دقیقه ای به منظور پذیرایی و سرودن بیت بداهه اعلام شد. پس از پایان وقت استراحت جناب آقای حسین صیامی به ارائه مطالبی با عنوان "آشنایی با عروض و قافیه" پرداختند. قسمت پایانی برنامه هم شعرخوانی آیینی و آزاد شاعران بود که از حیث قالب، موضوع و کیفیت، تنوع قابل توجهی داشت. این جلسه راس ساعت هفت به پایان رسید. مهمانان ویژه این جلسه جناب آقای حسین زحمتکش و محمد شیخی بودند. **

 

  • گروه ادبی بداهه

در این مجموعه ی نغز بداهه
دو فرهادیم و یک شیرین نداریم


بسان دست های بر دعاییم
که چشمی جز به یک آمین نداریم


زبان شعر ما طنز است و عشقی
نه کاری ما به مسئولین نداریم


غزلها را به پیمانه بریزیم
به جز این هم می ِ نوشین نداریم


به لطف ایزد باریتعالی
به هیچ عنوان دل غمگین نداریم


به هر جا که کباب بره باشد
هوس برجوجه و پاچین نداریم


شده حسرت ، شب شعر بداهه
ز بس دوریم و ما ماشین نداریم


به صد زحمت اگر ماشین شود جور
مهندس جان ، چرا بنزین نداریم؟


اگر وزنی ز دست در رفته اینجا
بدان ناظر سر توزین نداریم


شوند شاکی ادامین بداهه
چرا در شاعری تمرین نداریم !


یکی ادمین بخوانده درس چینی
ولی بیتی ز وصف 中国 نداریم


یکی ادمین به دوشش بار زحمت
مثالش ما دگر ادمین نداریم


از ادمینان یکی شاعر و عکاس
اگر غایب شود دوربین نداریم


دگر ادمین خودش استاد فن است
نباشد، فرد نکته بین نداریم


یکی دیگر خودش دریای ذوق است
کنارش ما دگر تحسین نداریم


یکی حافظ به قانون بداهه
چو او کوشا به فعالین نداریم


یکی دیگر ز ادمینهای اصلی
آهای ادمین ، پاورچین نداریم


همه اعضا مثال گل در اینجا
خدا را شکر ما گلچین نداریم


در این دریای مواج بداهه
چقد بد شد که ما دلفین نداریم


ز هر در میزنم فالی ، خوش آید
در این گنجینه دل چرکین نداریم


دو تا فرهاد و یک فرزاد داریم
ولی صد حیف یک فرزین نداریم


قطار شعر در این ریل جاری است
ولی انگار ما کابین نداریم


برای " ویس " های عاشق پیج
خدایا ما چرا "رامین" نداریم


برای صید دلها در تلاشیم
بساطی درخور " شاهین" نداریم


همیشه بعد خواب و دیدن تو
دگر ما غصه ی " سیرین "نداریم


همه ابیات ما اندر همین پُست
شده درهم، مپرس، دستچین نداریم




برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید

  • ۰ نظر
  • ۳۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۱:۱۹
  • گروه ادبی بداهه

درد دندان ، تا ابد، دندانپزشکی، هیچ وقت
"اولی سوزاند و خواهد کشت ما را دومی"

بیمه هم که زیر بار خرج دندانها نرفت
وضع دشواریست بعد از انصراف مردمی

یاد حرف مادرم افتادم امشب ناگهان:
"خنده ی زیبا بود لازم برا هر خانمی"


واقعا دندان آدم کرم میریزد چرا ؟
عاشق قطاب یزدم مست سوهان قمی

مسئله این است یک دندان to be or not to be
حل شد از وقتی کشیدم مسئله look at to me

کاش دندان بشر همچون سنان کوسه بود
تا نمی دیدم رخ دندان پزشکی کژدمی

در میان فک ما از سرب مملو گشته است
از سرامیکی که همرنگ است یا آمالگمی

گر برنج هند باشد راضیم با آش و سوپ
درد دندان را تحمل میکنم گر طارمی

حضرت دندان پزشک محترم لطفا بکش
این دو دندان خرابم را نه کلا رندومی

قافیه تنگ آمد از بس که مرا بفشرد درد
خود عجب نبود ز حافظ هم چنین سردرگمی

درد دندان بی جهت عارض نگردد بر کسی
نان ما اجر شد اما نان بعضی گندمی

درد دارم کیسه کیسه خمره خمره فوج فوج
درد دندان هست اینجا درد دست چندمی

درد دندان می زند گاهی به قلب و جیب من
واقعا پیچیده و سخت است این اناتومی

چون کشد دندان مرا دندان پزشک محترم
تنگه ی لب می شود ساحل به بحر قلزمی


تـا کـه این جغــرافیـــا را عاقبـت دریــــا کـند
سرکند آنرا به یک سوزن وچیند انجمی




برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید

  • ۰ نظر
  • ۲۶ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۳:۱۰
  • گروه ادبی بداهه

هنگام دعا دست به دامان دمشقیم
چون منتظر بارش باران دمشقیم

دنیا اگر از گرگ شود پر چه هراس است
ماییم که سگهای نگهبان دمشقیم

اسلام شناسی به مسیری است که رفتیم
صد شکر خدا را که مسلمان دمشقیم

دل جز به هواداری لیلا نسپردیم
مجنون و هواییِ بیابان دمشقیم

ما را چه هراسی است ز فردای قیامت
تا دست به دامان گدایان دمشقیم

از ظلمت و تاریکی دنیا نهراسیم
دلداده ی آن گنبد تابان دمشقیم

در منطق ما دل گره خوردست به مشهد
دیوانه ی بانوی خراسان دمشقیم

هر وقت اشاره بکند حضرت آقا
با ارتش خون راهی میدان دمشقیم

گویند که دختر پدری میشود اغلب
ما دربه در روضه ایوان دمشقیم

در روضه اگر روزیِ ما اشک دو چشم است
روزی خور از آن سفره احسان دمشقیم

هستیم همه در به در روضه زینب
ما گریه کن روضه رضوان دمشقیم

پیمانه به دستیم چو خُم دست "عقیله" است
دیوانه و "مستِ" مِی جوشان دمشقیم


این پیرهن مشکی ما ارث شما بود
سرگشته و حیران کریمان دمشقیم




برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید

  • ۰ نظر
  • ۲۵ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۴:۴۳
  • گروه ادبی بداهه

لعنت به بغض نیمه شب مانده در گلو
لعنت به آنچه مرده درونم، به آرزو


لعنت که فکر او ز سرم کم نمی شود

رفته ولی تمام مرا کرده زیر و رو

خورشید در غروب نهانی که خواب بود
نوشیده است خون دلم را سبو سبو

بس کن پدر! چگونه گمان میکنی هنوز
در گوش من نصایح تو میرود فرو؟

پیری چقدر زودتر از من به سر رسید
لعنت به شانه ها که نگفتند مو به مو

دردا که دور گشتی و از من بریده ای
من هم بریده ام دگر از نام و آبرو

لعنت به درد هاى دلى که شکسته ماند
با یک ضمیر مفرد غائب شبیه "او"

لعنت به اشک جاری از روی گونه ها
لعنت به هق هق خفه زیر دو تا پتو

لعنت به هرچه خاطره که تلخ و تیره است
دعوا، جدل، گلایه و گاهی بگو مگو

غیر از صبوری از من عاشق چه دیده ای؟
اصلا قبول هرچه بخواهی، فقط بگو

لعنت به خوابهای پریشان، به قرص خواب
لعنت به فکر درهم و درگیر و تو به تو

لعنت به آسمان شب بى ستاره ها

اهل سکوت بوده کسى حین گفت و گو؟

لعنت به عطر جاری پیراهن تنت
یک شهر در پی ات شده مشغول جست و جو

لعنت به من، هرآنچه مرا عاشق تو کرد
وقت است بگذرم ز خودم، جام زهر کو؟

پیراهنی ست عشق تن هر که می رود
چون بند پاره کرد ندارد دگر رفو

باید به چهره اب زنم دیده وا کنم

تا هیچ کس از این همه مستی نبرده بو

لعنت به اشکها که قطار از پی قطار
لعنت به چشم قرمز ِ صبح علی طلو...

"
عینش " درون وزن نگنجید و حذف شد  
عین تمام خاطره ها بین های و هو

یادت به شر! که مِهر تو کانون فتنه بود
یادم به خییر! شادی من را دگر مجو

لعنت به فکرهای خیالی شاعری
کز شاخه های طبع نشسته است روی جو

 

افتاده ام درون گناه نکرده ایی
مانند اقتدا به نمازی که بی وضو...

 

 

برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید.

  • ۲ نظر
  • ۲۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۳:۰۹
  • گروه ادبی بداهه

تا دست برد سمت غلاف آیه امده است
بالای دستِ دست خداوند دست نیست


مستیم و نعره زن به دو عالم ترانه خوان
کافر بود هر آنکه از این باده مست نیست


این نکته روز حشر عیان می شود فقط
بیچاره آن کسی است که حیدر پرست نیست


هستی هر آنچه هست فدایی قنبرت
عالم به جز برای شما از الست نیست


ما را نوشته اند فدایی فاطمه(س)
راهی که میرویم درونش شکست نیست


ما کلب آستان و شما صاحبید و بس
در ارتباط ما سر سوزن گسست نیست


آیا علی خداست و آیا خدا علی است؟
من مانده ام میان دو پاسخ که: هست - نیست


در جنتی که صاحب آن بانوی شماست
جایی برای آنکه ز این خانه رست نیست


خاک قدوم نوکرتان بودن عزت است
پس خاک پای قنبر مولا که پست نیست




برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید.

  • ۱ نظر
  • ۱۴ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۴:۱۷
  • گروه ادبی بداهه

شاعری اهل شهر تهرانم
غزل عاشقانه می گویم
بعضی اوقات مثنوی، قطعه
گاه گاهی ترانه می گویم


شاعری گاه شیطنت دارد
مثل کندو،عسل،وزنبوری
جمع این سه درون یک مصرع
می شود شعر خوب منشوری


 تازگی ها دقیق گشتم در
اتفاقات دور و اطرافم
شعرهایم همیشه واقعی اند
آسمان ریسمان نمی بافم

مادرم با کنایه می گوید :
"شاعران آب و نان مگر دارند؟"
با خودم زیر لب چنین گفتم:
"آری ! اما اگر که بگذارند!"

شاعری پیشه ای تجاری نیست
نان گندم ندیده ای دارد
اختلاف نظر که چیزی نیست
هر کسی یک عقیده ای دارد
 
شعر وقتی به زندگی بزند
سوژه کم کم ردیف خواهد شد
چون منظم ترین مسائل هم
ناگهان قیر و قیف خواهد شد

شعر چیزی شبیه کفگیر است
برته دیگ می خورد گاهی
قافیه چون که تنگ می آید
مرغ هم ریگ می خورد گاهی

شده شب ها به جای خواب درست
از زمین و زمان سراییدیم
جای آن، صبح، وقت بیداری
تا دم ظهر، خوب خوابیدیم

شاعری؟آب ونان؟ چه میگویی؟
و ز شعر آب و نان چه می جویی
شعر تنها برای تفریح است
بالاخص اینکه طنز میگویی

شاعری باش تو ولی باید
شغلی از بهر نان کنی پیدا
گرچه در شعر، مولوی باشی
نان به نامت نمی دهد نانوا

پی کاری برو تجارت کن
پیش ازآن کز گرسنگی میری
شاعری آب ونان ندارد و تو
عاقبت ضعف بنیه می گیری

اینقدر از شراب و خال لب و
زلف مردم ترانه می بافی
کاقبت کار هم به تو ندهند

و بگویند هیز وعلافی


بینم آنروز را شوی مجبور
بعد ازین روزهای حرافی
بروی سمت شغل کارگری
(نوع فرهنگی اش) وصحّافی
 
بخوری حرص و سکته ای بکنی
وبگیری تو ذکر یا شافی
چون ببینی رفیق خنگ خودت
زده هفده دکان صرافی
 

سعدی ارنان ز شعر خود می خورد
شعراو مدح سعد زنگی بود
ورنه بی مدح او نمی فهمید
رنگ زرین زر چه رنگی بود


الغرض ای رفیق شاعر من
شاعری کن برای تاجوران
یا دگر شعر خود به کس نفروش
نان نیاید برون ازاین دکان




برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید.

  • ۱ نظر
  • ۰۲ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۲:۲۸
  • گروه ادبی بداهه

وقتی هنر به درد هنر هم نمیخورد
دشمن ورود کرده به در هم نمی خورد
گویا به هیچ طایفه بر هم نمیخورد
میهن پرست مرده. شکر هم نمی خورد

بیرون خانه دشمن و در خانه دشمن است

سنگر فروختیم که سنگک بیاوریم
میهن فروختیم که مدرک بیاوریم
ایمان فروختیم بیا شک بیاوریم
تا باز کی دوباره شود تک بیاوریم

بیرون خانه دشمن و در خانه دشمن است

در گیر بازی و هوس و نام گشته ایم
دنیا عنانمان زده و رام گشته ایم
با غیر نام حضرتش آرام گشته ایم
مرگا به ما که بسته ی این دام گشته ایم

بیرون خانه دشمن و در خانه دشمن است

ما سرفراز عالم و عقرب گزیده ایم
بیش ازتوان ذکر، ز دشمن کشیده ایم
تحریم و جنگ و خون جگر، کم ندیده ایم
حالا که بحث نان شده ، یعنی بریده ایم؟

بیرون خانه دشمن و در خانه دشمن است

گیرم شما سواره و ماها پیاده ایم
تاریخ، شاهد است که ما ایستاده ایم
خون داده ایم و خاک وطن را نداده ایم
آزاده ایم ، چون همگی شیعه زاده ایم

بیرون خانه دشمن و در خانه دشمن است

انگار عرق ملی ایشان، شده ضعیف
با دوستان، کنایه و با دشمنان، لطیف...
خندان لب سیاست ما! ایها الظریف!
اسباب عیش دشمن ما را نکن ردیف

بیرون خانه دشمن و در خانه دشمن است

این شیوه از نگاه شما گرچه بهتر است
از دید ما معامله ای نابرابر است
خون جگر به سینه و دل ها مکدر است
فصل الخطاب ملت ما حرف رهبر است

بیرون خانه دشمن و در خانه دشمن است

از دست جهل خویش عیان خورده ایم ما
چون زخم تیغ زخم زبان خورده ایم ما
یک جو اگر ز محضر جان خورده ایم ما
غیرت فروختیم که نان خورده ایم ما

بیرون خانه دشمن و در خانه دشمن است

مستی دم از نبودن فرهنگ می زند
خاری شده است و بر دل ما چنگ می زند
حالا که دوست بر رخ ما سنگ می زند
اینجا عجیب پای دلم لنگ می زند

بیرون خانه دشمن و در خانه دشمن است

مثل همیشه ابر بهاریم ما اگر
سر روی خارها نگذاریم ما اگر
دل را به باد هم نسپاریم ما اگر
ترسی درون سینه نداریم ما اگر

بیرون خانه دشمن و در خانه دشمن است

مردیم اگر چه ظاهرمان پر ز دردهاست
درد و بلا طبیعت شیرین مردهاست
این سینه ای که خسته ز پیمانه گرد هاست
آماده ی رسیدن روز نبرد هاست

بیرون خانه دشمن و در خانه دشمن است

جانها اسیر فاجعه کم حواسی است
اسلام دین حرکت ناب سیاسی است
این معرفت همیشه نیازی اساسی است
دیگر نیاز جامعه دشمن شناسی است

بیرون خانه دشمن و در خانه دشمن است

در سینه های عاشقمان جای انقلاب
دل بسته ایم سخت به فردای انقلاب
بی ارزش است میهن منهای انقلاب
هستیم پای رهبرمان پای انقلاب

بیرون خانه دشمن و در خانه دشمن است



برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید.

  • ۳ نظر
  • ۲۵ فروردين ۹۳ ، ۰۰:۳۰
  • گروه ادبی بداهه


بسم الله الرحمن الرحیم

 

به حول قوه الهی و به مدد حضرت صدیقه طاهره(س)، روز جمعه پانزدهم فروردین ماه، دومین جلسه شعر بداهه برگزار شد. در ادامه گزارش مختصری از این جلسه ارائه شده است.

 

جلسه ساعت پنج بعد از ظهر با تلاوت آیاتی چند از قرآن مجید رسمیت یافت. در ابتدای برنامه، یکی از شعرهای سروده شده ی دسته جمعی در گروه بداهه با موضوع شهادت حضرت فاطمه سلام الله علیها قرائت شد.  بخش آغازین جلسه بنا بر اعلام قبلی، شعرخوانی در قالب غزل و با ردیف « مادر » بود که در این بخش اعضا به شعر خوانی پرداختند. در انتهای این بخش، مهمان ویژه برنامه، آقای حامد عسکری، ترانه ای را با موضوع شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها برای حاضرین خواندند. 

بخش دوم جلسه بداهه سرایی دسته جمعی اعضا بود، که به سبک بداهه سرایی های گروه، بیت "مادرم را ز در خانه شتابان نبرید" " پیش چشمان علی از تن او جان نبرید" مطرح شد و از حاضرین خواسته شد با حفظ وزن و در قالب مثنوی شعر را ادامه دهند.

سپس پانزده دقیقه به پذیرایی و دید و بازدید حضار اختصاص داده شد.

با شروع مجدد برنامه، شعر دسته جمعی دیگری با موضوع شهادت حضرت ام ابیها سلام الله علیها خوانده شد. در انتها و در بخش پایانی جلسه که شعرخوانی آیینی با موضوع آزاد بود شاعران به شعر خوانی پرداختند.

 


  • گروه ادبی بداهه

عهدی است با تو در دل من از الست ها
مادر دخیل چادر تو بوده دست ها
یک جمله است حرف تمامی مست ها:
جانم فدای حـضرت زهــرا پرست ها

خالق نوشت نام تو را روی قلب من

با تو بهار هستم و بی تو خزانی ام
مدیون لطف توست همه زندگانی ام
لبخند و بغض توست غم و شادمانی ام
بی بی فدای عمر کم تو جوانی ام

خالق نوشت نام تو را روی قلب من

با تو ز راه راست جدا می شود کسی؟
بی تو چگونه عبد خدا می شود کسی؟
با تو اسیر غصه کجا می شود کسی؟
بی تو زدام غصه رها می شود کسی؟

خالق نوشت نام تو را روی قلب من

بغضت شروع بارش باران رحمت است
عشقت میان سینه ما اصل نعمت است
وقتی که دوری از در این خانه ذلت است
پس بندگی ما در این خانه عزت است

خالق نوشت نام تو را روی قلب من

شکر خدا کبوتر دل جلد بام توست
هر چه به ما رسیده ز لطف مدام توست
وقتی که جبرئیل غلامِ غلام توست
اصلا عجیب نیست که عالم به نام توست

خالق نوشت نام تو را روی قلب من

مادر سلام! عبد گنه کارت آمده
این روز سیه ترینِ دل آزارت آمده
با یک کلاف کهنه به بازارت آمده
در باز کن که موسم دیدارت آمده

خالق نوشت نام تو را روی قلب من

مادر سلام از طرف یک گدای شهر
پر گشته عطر یاس شما در هوای شهر
ای افتاب صبح نبی در حرا ی شهر 
پیچیده انمای شما در فضای شهر

خالق نوشت نام تو را روی قلب من

بود و نبود و مستی و هستم به چادرت...
بانوی اب و اینه دستم به چادرت ...
دل کندم از دو عالم و بستم به چادرت ...
از عطر یاس نام تو مستم... به چادرت ..

خالق نوشت نام تو را روی قلب من ...

گوش خداست گوش به فرمان فاطمه
دست خداست دست به دامان فاطمه
کاری ترین قسم به خدا جان فاطمه
شاهان عالمند گدایان فاطمه

خالق نوشت نام تو را روی قلب من

امواج مهربانی دریاست مادرم
در لطف بی حساب که غوغاست مادرم
تنها نه من که مادر دنیاست مادرم
شکر خدا که حضرت زهراست مادرم

خالق نوشت نام تورا روی قلب من
عالم فدای فاطمه و اهل خانه اش...
تکیه زده است عالم و ادم به شانه اش
اتش گرفت یاس علی با جوانه اش ...
دنیا تمام سوخت ز هرم زبانه اش

خالق نوشت نام تو را روی قلب من

بعد از پدر به سینه به جز غم نداشتی
شادی ، نشاط، خنده تو یک دم نداشتی
غصه پس از شهادت خود ، کم نداشتی 
گشتم مدینه را تو حرم هم نداشتی

خالق نوشت نام تو را روی قلب من

ای کشتی هدایت بر گل نشسته ام
دل را به جز به رشته مهرت نبسته ام
گفتی که از جفای زمین زار و خسته ام
جانم فدات مادر پهلو شکسته ام

خالق نوشت نام تو را روی قلب من

زخمی شدی و بال و پرت درد می کند
جارو نکن...بشین ... کمرت درد میکند
چشمت که هیچ... کل سرت درد میکند
جای جای غیرت پسرت درد میکند

خالق نوشت نام تو را روی قلب من

سر منشاء تمامی خیرات عالمی
اول_شفیع تک تک اموات عالمی
ریحانه ای و واسط برکات عالمی
تنها نه این، که مادر سادات عالمی

خالق نوشت نام تو را روی قلب من




برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید.

  • ۰ نظر
  • ۰۹ فروردين ۹۳ ، ۱۵:۲۶
  • گروه ادبی بداهه