گروه ادبی بداهه

کلیه حقوق مادی و معنوی این وبلاگ متعلق به گروه ادبی بداهه است.

استفاده از اشعار وبلاگ بدون ذکر منبع شرعاً حرام و قانوناً جرم می باشد.

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی
گروه ادبی بداهه ... صفحه ما در اینستاگرام 0bedahe0 ... برای دریافت برنامه جلسات شعر، کلمه بداهه را به 50002460650 ارسال نمایید

در گیر و دار وسوسه اعجاز کردی و...
با یک نگاه حرف خود آغاز کردی و...
گلبرگ های غنچه لب باز کردی و...
اطناب ناز خواستم ایجاز کردی و...

در پیش چشم های خود از دست می روم

گفتم هزار مرتبه برگرد و ... آخرش
شد سبزِ برگهای تنم زرد و ... آخرش
چشمت مرا اسیر خودش کرد و ... آخرش
مانند شمع سوختم از درد و... آخرش

در پیش چشم های خود از دست می روم

دلگیرم از تمام نبودت ولی برو
می میرم از نبود وجودت ولی برو
من مست لحظه های ورودت ولی برو
در گوش من نشسته سرودت ولی برو

در پیش چشم های خود از دست می روم

از باده نگاه تو سرمست آمدم
هر جا که چشم های بنشست آمدم
من از عدم به لطف تو در هست آمدم
مانند لحظه ای که روی دست آمدم...

در پیش چشم های خود از دست می روم

این آمدن مراد دل خسته ام نبود
باز آمدی برای دل بی کسم چه سود
یک دم نگاه کن به من از پشت ابر دود
سیگار لعنتی شده جاگیر عطر عود

در پیش چشم های خود از دست می روم

از دست رفته ام به تپش های عاشقی
قدری بمان نه تا دم مردن، دقایقی
تو آن عزیز کرده ی معصوم سابقی؟؟؟
وصف تو بی وفاست خودت هم موافقی؟؟؟

در پیش چشمهای خود از دست می روم




برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید

  • گروه ادبی بداهه

بی تو آری فنا می شود دل
بی تو بی ادعا می شود دل

با تو اما یقین دارم ارباب
غرق نور خدا می شود دل

پس جدا گشتن از تو محال است
کی ز جانش جدا می شود دل؟

تا تو امضا کنی شک ندارم
ساکن کربلا می شود دل

آندمی که جدا شد ز دنیا
با شما آشنا میشود دل

غرق دنیا شدن ناسپاسی است
طائر کبریا می شود دل

بی تو دل مامن بی قراری است
با شما با صفا میشود دل

زندگی بی تو ما را عذاب است
کی ز این غم رها میشود دل

عمر ما جمله بی حاصلی بود
بی تو بی دست و پا می شود دل

عقل گفتا وصالش تباهی است
گفت باشد فدا میشود دل

گفت وصلش نباشد میسر
گفت اما چرا می شود دل

آرزویم بود وصل رویت
کی به تو مبتلا می شود دل

ی شما دل گرفتار طوفان
با شما ناخدا می شود دل

اقتدا بر شما بین گودال
شک نکن سر جدا می شود دل

روزى از باده ى انتظارت
مست قالو بلا مى شود دل ...

دل به شش گوشه تا می سپاری
صحن ایوان طلا می شود دل

آخرش سنگ فرش سیاهی
در حریم رضا می شود دل

بین هر کوچه ی تنگ و تاریک
با حسن هم نوا می شود دل

صبح جمعه به لب أین أین
ندبه هایش به پا می شود دل




برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید

  • گروه ادبی بداهه

باید به احساس خودت خندیده باشى
وقتى که از یار خودت رنجیده باشى

دل داده ای به عشق دیگر مثل این است
که میوه را از باغ مردم چیده باشی

از بخت بد! یار خودت را در دل پارک
همراه یک مرد غریبه دیده باشی

هی منتظر باشی خبر اما نیاید
از رفتن بی موقعش ترسیده باشی

صهبا رحیمی تا تشت رسوایی بیفتد از سر بام
با خشم سر بر دیوار غم کوبیده باشی

از بخت تیره در مسیری گرد و دوار
یک عمر هی دور خودت چرخیده باشی

در اوج درد و بی کسی خود را میان
یک پیله از حجم کسی پیچیده باشی

از خود برانندت به جرم عشق بر گل
بی آنکه حتی غنچه ای بوییده باشی

هی از برادر زخم خوردی و سرانجام
چیزی نگویی و فقط بخشیده باشی

ای کاش در باغی که نامش زندگانی است
گلهای شادی را عزیزم چیده باشی

ای کاش می شد بشنوم در بزم عشاق
مانند شمس و مولوی رقصیده باشی




برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید

  • گروه ادبی بداهه

من خوانده ام براى تو امن یجیب عشق
از یاد تو گرفته دلم بوى سیب عشق

بخشیده اى برات حرم را به دوستان
جز نوکرى که مانده هنوز بى نصیب عشق

نام من است سینه زن روضه هایتان
نام شماست حضرت شیب الخضیب عشق

من مست جرعه ای ز می ساقی حرم
او مست عشق بازیِ شاه غریب عشق

شکر خدا که حلقه به گوش شما شدم
ای پادشاه تا به ابد بی رقیب عشق

جان باختنِ برای تو احلی مِنَ العسل
اینگونه شد دوبار فدایت حبیبِ عشق



برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید

  • گروه ادبی بداهه

هم نماز ظهر را در کربلا خواهیم خواند
هم نماز صبحمان را پشت رهبر در بقیع

حاج محمود کریمی می شود امسال را
روضه ی مادر بخواند مثل "چیذر" در بقیع

یک اشاره بهرمان کافیست ما خواهیم ساخت
عاقبت یک صحن با عنوان حیدر در بقیع

غیرت شیعه به جوش آمد نمایش می دهیم
پخش اول کربلا، اکران آخر در بقیع

با همین حال و هوای خود بنا خواهیم کرد
صحن بی بی فاطمه البته بی در ، در بقیع

یک شب جمعه کنار فاطمه در کربلا
ظهر جمعه هم نمازش پشت دلبر در بقیع

بعد از آنکه کربلا را پاک کردیم از عدو
گرد زهرا پر زنیم همچون کبوتر در بقیع

خادم صحن ولایت میشویم و میزنیم
بر لباس زایران از عطر قمصر در بقیع

روضه های مادرت را فاش میخوانی شما
وای بر پا می شود غوغای محشر در بقیع




برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید

  • گروه ادبی بداهه

بین paper ها پی دلدار خود بودم، ولی
بین مکتب عشق من مشق الفبا می نوشت

در همان مکتب ولی افسونگری شد شیوه اش
بسکه از هر چیز و هرکس بود زیبا می نوشت

شیوه اش افسونگری ،مویش قلم، بر روسری
نسخه های دلبری را چون اطبا می نوشت

رازها در سینه ام محفوظ بود اما نگار
حرفهایش را عیان میگفت و رسوا می نوشت

از همان مکتب به علم دلبری شد مجتهد
مرجعم بود و برای عشق فتوا می نوشت

کل مکتبخانه دل دادند و دین بفروختند
بهر استفتاء آنها، حکم تقوا می نوشت

هر چه پاسخ بود در دل داشت اما و اگر
در جواب پیروانش باز آیا می نوشت

تا کسی او را نیابد بین اشعار کتاب
گاه نام خویش ویس و گاه لیلا می نوشت

تا کند خون بر دل جمعیت عشاق خود
مینشست و در کتابش از وصایا می نوشت

از دل دیوانه ام میخواست تا آدم شود
تا که شد آدم دلم ، از طعم حوا می نوشت

او خودش یوسف جمال و نیک سیرت بود و باز
از نگار دیگری آن ماه سیما می نوشت

رازهایی با منش بود و نگاهش بر دلم
گاه پنهان می نوشت و گاه پیدا می نوشت

خون به دل ، اشکم به چشم و آه بر لبهای من
کاش بر این درد هجران او مداوا می نوشت

گرچه استاد تواضع بود، در جای خودش
وصف چشم خویش را همواره شهلا می نوشت

مردگان عشق را با یک دم احیا می نمود
در میان دفترش باز از مسیحا می نوشت

تا کند فرهاد مجنون را گرفتار و پریش
قصه ای از " جوش شیرین بهر نانوا "می نوشت

گرچه خود استاد رسوا کردن عشاق بود
باز هم از نامرادیهای دنیا می نوشت

نامرادیهای دنیا حکمش ابزار است و بس
طعنه هایش را به من اینجا و آنجا می نوشت

چشم عشقم کور بود و اشتیاقش را ندید
نازنینم سالها با جنگ و دعوا می نوشت

مشق هایش شد تمام و فصل paperها رسید
من که او را یافتم از رسم حاشا می نوشت

گر چه دیوارش بلند است رسم حاشایی ولی
تا که دل فهمد زبانش، صد خدایا می نوشت

دیر جنبیدم گمانم داد یادم را به باد
چشم پوشید از گذشته، بهر فردا می نوشت

دل شکستن رسم گشته بین مکتبخانه ها
شیشه سرمشق است و او از سنگ خارا می نوشت




برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید

  • گروه ادبی بداهه

شراب تلخ میخواهم ز جذابیت طعمش
چرا طبعم نمی یابد دگر لذت ز شیرینی؟


تمام آرزوی من همین باشد دم آخر
بیایی و به بالین من غمدیده بنشینی

بیا یک بار دیگر از نگاهت خرج کن بانو
که با داروی چشمانت به درد عشق تسکینی

کمی کنکور عاشق پیشگی سخت است اما نه
اگر تو عاشقم باشی قبولی هست تضمینی

من دیوانه را در بستر عشقت مداوا کن
روان درمانی ام کن تو ولی از نوع بالینی

تمام مردم این شهر بی رنگند در چشمم
برای طبع نقاشم تو تنها جسم رنگینی

از این احساس تو خالی ندارم خاطره حتی
برایم مانده از عشقت همان یک عکس تزیینی

چه دنیای پر از عشقی کنار دلبری چون تو
برای هر دعای من شبیه لفظ آمینی

اصول اعتقاد من به لبخند تو وابسته است
به ایمانم بیفزا ای دبیر ماهر دینی

چه زیبا سرکشی جانم چه زیباتر تو آرامی
زبان قاصر ز توصیفت خودت تفسیر تحسینی

به کفر زلف تو باید که ایمان آورم روزی
که برهان دارد ایمان، تو فراتر از براهینی

کنار تو و آرامش؟! چو استفهام انکاری
مرا بی تاب می سازی بسان شعر آئینی

تمام حاجتم این است روزی رو بروی تو
بلرزد دست پایت تا بریزد چای در سینی

من از آن خاک سرسخت کویر لوت می آیم
تو از خاک پر احساس زمین های ورامینی

چو شیرینم تو فرهادی، تو مجنونی منم لیلا
برایم تو شدی بیژن منم ویسُ تو رامینی




برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید

  • گروه ادبی بداهه

دوست دارم تو را به ظاهر نه، قدر آن بوسه های پنهانی
دل سپردن نبود پیچیده دل به تو داده ام به آسانی

خنده هایت بهار شیرازو اخم هایت کویر کاشان است
ای نگاهت تبسم باران، شانه هایت پناه ویرانی...

زلفها را به باد دادی و غنچه کردی لبان قرمز را
شهرمان را بلا زده کردی راز طوفان سرخ تهرانی

در میان تمام مردم شهر از خود شیخ تا من مجنون
هر که با کفرت آشنا شده است، توبه ها کرده از مسلمانی

از میان تمام خاطره ها، ز ازل تا همین پریشانی
همه را باد با خودش برده به جز آن بوسه های پنهانی

نقش رویت گلیم تبریزی وَ نگاهت طلوع تابستان
هوش دار از فروغ چشم و رخت ، دیده ی یار ما نرنجانی

با چنین حسن بی نظیرت تو مایه حسرت زلیخایی
دست را می برند از حیرت پیش تو یوسفان کنعانی

با غضب میکنی نگاه چرا؟من اسیر توام حواست هست؟
رسم زندان نبوده است مگر رحم کردن به شخص زندانی؟

باز وارد شده است یک توده ابر بارانی از شمال غرب
باز هم رد شدی تو از گیلان؟ ای دلیل هوای بارانی

آن نسیمی که میوزد دیدی ، عین الطاف قدسیان باشد
آری ای جان فزای روح ، تو نیز واقعا همچو روح و ریحانی

من خرابم تو شهر آبادی، من اسیرم تو عین آزادی
از میان تمام سلسله ها،تو ز سامانیان، من اشکانی

چاره ایی نیست مثل مردم شهر چشم من می دود به دنبالت
چشم پوشیدن از تو ممکن نیست تو مگر خویش را بپوشانی

تو شدی ضرب در تمام زمان، جمع شد اشک شوق و چشمانم
حاصل ضرب تو شد آرامش، من شدم تابع پریشانی

شور و حال سما ز وسوسه ات، حسرت شعر های مولانا
می توانی به گوشه ی نظری، همه آفاق را برقصانی

وصف لبخند تو هزاران بیت، از نظامی و سعدی و حافظ
مثنوی نامه ای برای خودت، غزلت چون قصیده طولانی

اسمان فکر میکند خبری ست تو نبودی چه گرد و خاکی کرد
خبر روزنامه را خواندی؟ شهر تهران و پنج قربانی ... !!

اینطرف تر نگاه کن جانم، من کمی اینطرفترم اینجا
توکه دیدی مرا مکن حاشا، می شود چشم را نچرخانی

همه از چشم آسمان دیدند، من ولی شرح قصه می دانم
تا تو رفتی بهار تهران رفت ، شهر شد بی قرار و طوفانی




برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید

  • گروه ادبی بداهه

بین موهای لخت و روسری ات مو که از روسری جلو بزند
هر خیابان به راه می افتد بلکه از دیگری جلو بزند

آن قدر خنده های تو زیباست سر قند لبان تو دعواست
تا نیفتد عقب، فروشنده، باید از مشتری جلو بزند

از پی ات می دوم گذر به گذر من شدم دیو تو شدی دلبر
کاش می شد شبیه آن قصه دیوی از دلبری جلو بزند

کار رزمندگان که معمولیست، دیده ام من پی دفاع از تو
به امید نگاه بی رنگی، سنگر از سنگری جلو بزند

ابرویت تیغ تیز خونریز و مژه هایت چو تیر زهرآگین
ای خدا بین که بهر کشتن من تیری از خنجری جلو بزند





برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید

  • گروه ادبی بداهه

بعد مرگم به کوزه گر گویید
گل من را خم شراب کند

با می عشق شستشو بدهد
بعد لبریز از گلاب کند

جرعه ای در پیاله ریزد و بعد
یک به یک خلق را خطاب کند

بهر سر دادن به راه خودش
روی مستان فقط حساب کند

ندهد باده دست آن کس که
دائم الخمر را عتاب کند

نرود بین دست بدمستی
نقشه ی عشق را برآب کند

قطره ای روی خاک افشانَد
خم می، مست بوتراب کند

صد و ده بار یا علی بدمد
ذره را محو آفتاب کند

بشکند، چارده پیاله شود
عالمی را به می مجاب کند

گر چه"خیر الامور اوسطها"
مست تر، بیشتر ثواب کند

کوزه یا جام می . سپردم تا
هر چه میخواهد انتخاب کند

ما خرابیم کاش ساقی در
دادن می کمی شتاب کند

نوشِ اول، پیاله ی اول
دل هر عاقلی، کباب کند

مادر ساقی حرمکده را
اختیار از بنی کلاب کند

گر بنوشانیَم چنین می ناب
حال این مست را خراب کند





برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید

  • گروه ادبی بداهه