گروه ادبی بداهه

کلیه حقوق مادی و معنوی این وبلاگ متعلق به گروه ادبی بداهه است.

استفاده از اشعار وبلاگ بدون ذکر منبع شرعاً حرام و قانوناً جرم می باشد.

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی
گروه ادبی بداهه ... صفحه ما در اینستاگرام 0bedahe0 ... برای دریافت برنامه جلسات شعر، کلمه بداهه را به 50002460650 ارسال نمایید

۷۵ مطلب با موضوع «آیینی» ثبت شده است

رفته چه کسی جای تو بالا سر ارباب ؟
پایین سر بی معجر و بالا سر ارباب


عمریست عزادار غم زینبم اما
شرمنده ام از خواهر کوچکتر ارباب

در شان تو این بس که خدا تا ابد الدهر
داده است تو را جلوه ای از مادر ارباب

هم زینب صغرایی و هم عمه سادات
ثبت است نشانت به دل سنگر ارباب

در روز ازل جام بلا را که چشیدی
سرمست شدی از اثر ساغر ارباب

ای دخت علی درد کشیدی، نبریدی
بی معجریت علت چشم تر ارباب




برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید


  • گروه ادبی بداهه

به جز گریه کاری بلد نیستم
همین گریه ها را نگیری حسین

غلام کسى در جهان نیستم
مُناىٓ و نعم الامیرى حسین

ز خوبی ات این بس که بر سفره ات
گنه کار را می پذیری حسین

جدایی ز کوی تو مرگ من است
الا حبک فی ضمیری حسین

شده وقف روضه جوانی من
رهایم نکن وقت پیری حسین

بخوان قل هو الله و تفسیر کن
تو مثل خدا بی نظیری حسین

به یمن وجودت مسلمان شدیم
تو معنای خیر کثیری حسین

سرت رفته بر نیزه ها.....واى واى
تنت مانده بین حصیرى حسین

نه در عشر ماه حرام خدا
شهید به یوم الغدیری حسین

نباشد بجز اشک در روضه ها
به محشر مرا دستگیرى حسین

سرافراز عالم نموده مرا
به درگاه تو سر به زیری حسین

گرفتی تو دست مرا باز هم
که روح دعای مجیری حسین

هر آنکس تو را داشت ره گم نکرد
بر این شب چو ماه منیری حسین




برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید


  • گروه ادبی بداهه

افتاد نقش ماه شما تا به روی آب
اورده اند : تیر زنان.. چشمتان زدند..

نازل شدی به خاک زمین تا که اهل خاک
تیری به چشمهای تو ای آسمان زدند

خون جای اشک ریخته ای از دو دیده ات
تا جای تیر ها به تو زخم زبان زدند

چشم کسی وجود تو را خم ندیده بود
همچون پدر به فرق سرت ناگهان زدند

وقتی ستون خیمه ات افتاد بر زمین
فریاد ساقی العطشا در جهان زدند

"از آب هم مضایقه کردند کوفیان"
آتش به باغ پر گل آن باغبان زدند

تیری به مشک خورده و باران شروع شد
تیری به قلب حضرت صاحب زمان زدند

چشم تو را حسین به دستان خویش بست
بهتر ، ندید بر لب او خیزران زدند

تیرو کمان بهانه ی نان بود و صد دریغ
مشک تو را به خاطر یک لقمه نان زدند

تیری به چشم داشت که تیری به مشک خورد
ناگه عمود برسر آن پهلوان زدند

آه ای بهار خیمه ی طفلان تو را چه شد؟
بر برگهای سبز تو رنگ خزان زدند

آتش گرفته جان جهان از شنیدنش
کاتش به خیمه های شما خاندان زدند

گفتند نیزه ای زده بر پهلویت کسی
چون فاطمه است مادرتان، این نشان زدند




برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید


  • گروه ادبی بداهه

تیری کشید حرمله آخر حیا نکرد
از آن نگاه مضطر خواهر حیا نکرد
از ناله های خسته مادر حیا نکرد

از نازکی حنجر اصغر حیا نکرد

آتش بگیر حرمله آتش زدی مرا

آتش زده است سینه ما را سه شعبه ات
از پا فتاد فاطمه هم با سه شعبه ات
یا ضرب تیغ کشت مرا یا سه شعبه ات
باز است باز چشم علی تا سه شعبه ات....

آتش بگیر حرمله آتش زدی مرا

دارم من از تمامى این کوفیان گله
صبرم تمام گشته و سر رفت حوصله
در بین عرشیان خدا گشت ولوله
تا تیر را درون کمان کرد حرمله

آتش بگیر حرمله آتش زدى مرا

جوشانده ای چرا به شرارت گلاب را
دادی به قلب اهل حرم اضطراب را
کم کن برای کشتن او این شتاب را
بیچاره کرد تیر تو آخر رباب را

آتش بگیر حرمله آتش زدی مرا

چشمی سفید بود و گلویی سفیدتر
یارب قسم به عرش، عدویی سفیدتر...
پر کن پیاله را به سبویی سفیدتر
موی رباب گشته چه مویی!! سفیدتر

آتش بگیر حرمله، آتش زدی مرا

احساس می کنم که زمین زیر و رو شده
یا آسمان به سرخی زیر گلو شده
اصلا تمام عرش خدا محو او شده
طفلی صغیر طعمه ی تیر عدو شده

آتش بگیر حرمله آتش زدی مرا

خواهد که دست و پا زند اما نمیشود
گوید یکى دو مرتبه بابا....نمیشود!
اى کوفیان دوچشم على وا نمیشود
این سر به روى نیزه ى تان جا نمیشود

آتش بگیر حرمله آتش زدى مرا




برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید


  • گروه ادبی بداهه

به اشتیاق تو همچون نسیم در سفرم
در انتظار تو چشمی به دستگیره ی در


و بعد رفتنت از خانه زل زده عمری
به چشم های من انگار چشم خیره در

سه روز مانده فقط تا رها شوم بانو
ز آه کوچه و از بغض گاه چیره ی در

مدینه کوفه گمانم که زخم مورثی ست
عجب وراثت تلخی ست در عشیره ی در

ندید پشت دری ؟ جای دارد این جمله
که خاک بر سر اوضاع تار و تیره در

گره چو خورد کمربند یار با مسمار
گره فتاد دوباره به بخت تیره ی در

نخوانده ای که در از درد ها سخن گفته
نخوانده ای مگر از درد و شرح سیره در



برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید


  • گروه ادبی بداهه

نسخه صهیون دون پیچیده خواهد شد اگر
اهل غزه یک صدا فریاد یا حیدر زنند


این سگ نحس نجس راهی دوزخ می شود
با توسل رو اگر بر ساقی کوثر زنند

هیچ بمبی هم اثر حتی نخواهد کرد گر
با نوای روضه ها در شهرشان سنگر زنند

قطره های خونشان سیلاب میگردداگر
درهوای کربلا در خون خود پرپر زنند

رشته حبل المتین راه نجات غزه است
چنگ باید بر نخی از چادر مادر زنند

سربه عالم میکشدفریاد مظلومیشان
ازغم آقا اگربر سینه و بر سر زنند

می شود باز این گره با دست شیعه عاقبت
بین حیفا شعبه ای از عالم محشر زنند

گر چه جان سوز است این قصه ولی بر قلب ما
شعله نتوانند هم چون قصه اکبر زنند

شاهد فتح و ظفر گیرند در آغوش اگر
همچو ما بی هیچ شکی تکیه بر رهبر زنند

سید اولاد پیغمبر به غایت با شماست
این شیوخ مرتجع از پشت اگر خنجر زنند



برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید

  • گروه ادبی بداهه

وقتی که ذکر حضرت دادار نام توست
پس ای امیر افضل الاذکار نام توست


با یادت ای علی دل ما قنج می رود
شیرین ترین رطب دم افطار نام توست

در تو خلاصه است همه عاشقانه ها
ذکرم به صبح و شب صد و ده بار نام توست

بد مستی ام دلیل خوشی دارد ای امیر
یک بخش جاودانه از آثار نام توست

حتی به من هزار پسر هم خدا دهد
نام همه به عشق تو تکرار نام توست

من بنده تو هستم و تو خالق منی
آن که مرا برد به سر دار نام توست

باید برون کشند زبان مرا ز کام
چون ذکر من چو میثم تمار نام توست

درمان درد عشق دوایی به جز تو نیست
تنها شفای این دل بیمار نام توست



برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید

  • گروه ادبی بداهه

در کنار علقمه نعش امیر افتاده است
ساقی لب تشنه با صورت به زیر افتاده است


بانگ زهرا می رسد از قتلگاهش وای من
رهگذار فاطمه بر این مسیر افتاده است

از جفای دشمنان یارب چو گل در خار زار
ساقی عطشان میان تیغ و تیر افتاده است

دست گیر عالم است و ای دریغ از روزگار
که به زیر دست و پا روح مجیر افتاده است

بانگ ادرک یا اخا آید به گوش از علقمه
گویی از بام فلک ماه منیر افتاده است

کسر شأن او نباشد بلکه شأن اوست این
کز هجوم گرگها زخمی به شیر افتاده است

از فراق جانگداز او که باشد دردناک
آتشی بر سینه ی شاه شهیر افتاده است

زانکه شد عباس غلطان زیر سوز آفتاب
سایه ی غم بر دل برنا و پیر افتاده است

دست دارد بر کمر فرزند زهرا چون بدست
تشنه بی دست از جفا آن دستگیر افتاده است

لشگری بر گریه ارباب ما کف می زدند
بین نامردان شام و کوفه گیر افتاده است

خون عشق است اینکه لبها را منور می کند
رد باران بر ترک های کویر افتاده است




برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید

  • گروه ادبی بداهه

تا به سر از سر زین روی زمین افتادم
گشت بر پا ز شعف هلهله ی جلادم


چشم پر خون من خسته تو را می جوید
تا به لطف و مدد خویش کنی دلشادم

جانب نعش من ای دوست نظر کن که خمید
زیر بار غم گلها قد چون شمشادم

افتخارم بود این بس ، که پسر خواند مرا
تا که بر دامن زهرا سر خود بنهادم

گر چه در اوج عطش رفته ام از دست ولی
کی رود تشنگی اصغر تو از یادم؟

تا که جان در بدنم هست مبر در خیمه
چون به اطفال تو من وعده ی آبی دادم

دست از دامن مهر تو رها ننمودم
بوده تا نوکریت دولت مادر زادم

بر سر پا نتوانم بنشینم ای وای
من که افتاده چنین از ستم صیادم

قوتم نیست تو را رسم ادب جا آرم
حال بی دستی من بین و برس فریادم

غیر عشقت نبود روز و شبم قصه ی دل
((چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم))

شرمسارم که به کامت نرسید آب فرات
ای فدای لب تو جان من و اولادم




برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید

  • گروه ادبی بداهه

چه کسی کرده پریشان ز جفا موی تو را ؟
چه کس افکنده به هامون تن گلبوی تو را


ماه در ابر فرو رفت ز غم چون می دید
سر بر نیزه و رخساره ی نیکوی تو را

خجل از روی تو شد جلوه ی خورشید فلک
روی نی شانه بزد باد چو گیسوی تو را

خون پاک تو نموده است چنین در همه جا
قبله ی اهل یقین خاک سر کوی تو را

خواهرت چون ز پی ات پرچم نهضت بگرفت
کرد رسوای جهان دشمن بد خوی تو را

بی نقاب آمده ای باز به میدان و حسود
چشم زد ضربه تیغش خط ابروی تو را

دشمن تیره دلت گو به چه جرم و گنهی
کرد آواره همه آل خدا جوی تو را

یا که با تیر جفا کشته علی اصغر تو
کرده پر خون به ستم بال پرستوی تو را

داد عباس به راه تو ز غیرت سر و دست
ای بنازم کرم ساقی مه روی تو را




برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید

  • گروه ادبی بداهه