گروه ادبی بداهه

کلیه حقوق مادی و معنوی این وبلاگ متعلق به گروه ادبی بداهه است.

استفاده از اشعار وبلاگ بدون ذکر منبع شرعاً حرام و قانوناً جرم می باشد.

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی
گروه ادبی بداهه ... صفحه ما در اینستاگرام 0bedahe0 ... برای دریافت برنامه جلسات شعر، کلمه بداهه را به 50002460650 ارسال نمایید

۷۵ مطلب با موضوع «آیینی» ثبت شده است

هر بار شرح غصه ی مولا شروع شد
با روضه های حضرت زهرا شروع شد


اینجا دوباره حرف در و میخ در شده است
هر چه علی کشیده از اینجا شروع شد

اصلا تمام غربت و اندوه شیعه ها
از دست های بسته ی آقا شروع شد

آن روز تلخ مادر از این خانه پر کشید
آن روز، درد سینه ی بابا شروع شد

در کوچه تا به صورت مادر نواختند
داغ زمین و عرش معلا شروع شد

هر جا سخن ز روضه ی ارباب گفته شد
از ماجرای کوچه خدایا شروع ش

باز این چه شورش است که در خلق عالم است
روز عزای فاطمه آیا شروع شد؟

حتی فدک نبود بهانه زیاد بود
روز غدیر شرح چراها شروع شد

آدم برای زخم علی گریه کرده است
عالم برای ام ابیها شروع شد

اتش هنوز پشت در خانه مانده بود
اشک رباب و قصه ی لیلا شروع شد

مادر نماد زخم دل شیعه بود و بعد
سیلی به سرزمین بلایا شروع شد

از ضربه ای که خورد به پهلوی مادرم
جسمی فتاده در دل صحرا شروع شد




برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید

  • گروه ادبی بداهه

هزاران مرحبا ای سر که جا داری در آغوشم
چراغان گشته از نورت سرای کور و خاموشم


چه غم دارم اگر نیش از جفای کعب و نی دیدم
که من شهد محبت را ز لبهای تو می نوشم

ز بس در انتظار تو سراغ از عمه بگرفتم
گمان بردم ز بی مهری دگر کردی فراموشم

فدای چشم پر خونت ببین پاهای مجروحم
مداوا کن گل زخمم که برده طاقت و هوشم

اسیری بعد تو دیگر نه چندان درد و غم دارد
چه غم بالاتر از زهری که از هجر تو می نوشم

به زیر پرتو ماهت خوشم ای یار دیرینه
من این شب را به صد عالم خدا داند که نفروشم

سه ساله دخترم اما خمیده قامتی دارم
کشیدم بس مصیبتها ز داغت بر دل و دوشم

پس از تو تا جهان باشد عزاداری قرینم شد
من از امشب همیشه رخت غم برسینه می پوشم

هزاران بوسه مهمانی از این لبهای نیلی رنگ
تو یک بوسه بزن بر آن نشان که مانده برگوشم

من آن سر چشمه اشکم که در پیچ و خم دوران
به سوز شعر شاعر با نوای ناله می جوشم




برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید

  • گروه ادبی بداهه

قبل از همه آمدم بیا رحمی کن
قبل از شب قدر از گناهم بگذر


در عالم بندگی شدم شرمنده
باز آمده ام تازه به راهم ، بگذر !

با چشم پر از اشک تمنا کردم
تو خوانده ای از عمق نگاهم ، بگذر !

امشب به سفیدی گلوی اصغر
از نامه اعمال سیاهم بگذر...

من گرچه درین مغلطه پروا کردم
از سینه ی پر درد و پر آهم ، بگذر !

در بـیـنِ فرازِ نیکی و ، قعر گناه
من مانده همیشه قعر چاهم ، بگذر

جمعی به جهان رسیده جمعی عقبی
تو از منُ و از عمر تباهم ، بگذر !

هر بار مرا عفو نمودی ممنون
یک بار دگر از اشتباهم بگذر...

تنها شده ام حال که بینی هستم
اما تو ز شرم گاه گاهم بگذر !

قبل از شب قدر با کریم آمده ام
دلخوش به همین نیمه ی ماهم،بگذر

در لشکر نیکان و بدان راهی نیست
من مانده ازین هر دو سپاهم ، بگذر



برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید

  • گروه ادبی بداهه

هر سال اگر جا مانده ایم از خوان تو ای کاش
تقدیر ما امسال، دیگر کربلا باشد


در کف العباس و حرم یا علقمه ای کاش
روزی ما هم یک شب جمعه دعا باشد

چیزی شبیه آن ضریح کهنه ات هستم
یک عمر با تو بوده و حالا جدا باشد

گرچه نبودم بنده ای خوب و غم آلودم
شافع مرا حب علی مرتضی باشد

مجذوب عشق تو شدم ای حضرت ارباب
جانم فدای حضرت خیر النسا باشد

مشمول الطاف کریم آل طاهایم
او که دو چشمش نرگس مستی فزا باشد

شیعه به دستان علی و فاطمه گشتم
مستی من از شهد شیرین ولا باشد

زخاک گل من از حریم حضرت ارباب
آبش ز اشک و گریه در ماه عزا باشد

حاجت روایم میکند شاه خراسانی
کرب و بلایم از دم موسی الرضا باشد

میدانم و امید دارم می شود روزی
دیدار ما جمعه دم باب الرجا باشد




برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید

  • گروه ادبی بداهه

ای امیر بوالعجائب ساقی کوثر تویی
عاشقان مست حق را باده و ساغر تویی

ایمنی گردد ز آتش بی گزند و بی عقاب
آنکه را فریاد رس در وادی محشر تویی

دیده ی ماه فلک هرگز ندید آنکه شبی
بی دعا و بی نیایش خفته در بستر تویی

در بلندای مقامت بین عیان بر عرش و فرش
آفرینش را پس از خاتم همه باور تویی

بارها در معرکه انصار و اعدا دیده اند
سر در آغوش خطر همدوش پیغمبر تویی

سر به پایت می نهد خورشید و ماه و آسمان
علت ایجاد افلاک و زمین و زر تویی

ای بنازم غیرتت را چونگه حتی در رکوع
آنکه بخشد بر گدا رخشنده انگشتر تویی

زاده در بیت خدا و کشته در محراب خون
افتخار آفرینش عشق را مظهر تویی

دستگیر وقت موت و شافع روز جزا
یا امیرالمؤمنین اول تویی آخر تویی

آفرینش را نگینی چون تو زیبا می کند
جلوۀ خالق توئی در گنج او گوهر توئی

چون نگینی دست احمد خوش تراشی خورده ای
خاتم پیغمبران را بهترین یاور توئی

عشق از نام تو بر افلاک می گردد عیان
بر زمین قلب ما روشنترین اختر توئی




برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید

  • گروه ادبی بداهه

ای کوه با صلابت ایمان خوش آمدی
ای رهبر عزیز تر از جان خوش آمدی

چون آفتاب بر شب این شهر سر زدی
بر این کویر خسته چو باران خوش آمدی

این انقلاب بی تو به جایی نمی رسد
محبوب قلب پیر جماران خوش آمدی

بوی خوشی ز پیرهنت می رسد به ما
یوسف نشان، به وادی کنعان خوش آمدی

بی تو نداشت خاک وطن عزت این چنین
روح غرور کشور ایران خوش آمدی

با تو خدا نظر به عجم کرد یا علی
معنی لطف ایزد منان خوش آمدی

دنیا خموش گشته ز عقل و شجاعتت
ای تک سوار عرصه عرفان خوش آمدی

امروز نه فقط، همه ی روزهای سال
یکبار نه، همیشه، فراوان خوش آمدی

روح بهار بر دل سردم دمیده ای
پایان فصل سرد زمستان خوش امدی

مست از می ولایت مولایمان شدیم
آقا، امام باده پرستان خوش آمدی

امکان نداشت بی گل رویت به سر شود
خورشید من به عالم امکان خوش آمدی

بی تو هوای کشور ما بی گمان بد است
ای مانع از بلا و ز طوفان خوش آمدی



برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید

  • گروه ادبی بداهه

علی را با چه معنا می توان کرد؟
مگر حل این معما می توان کرد؟

به اشکی داغ و آهی سرد از درد
یقین کار مسیحا می توان کرد

به ذکر یا علی با دست خالی
گره از کار دل وا می توان کرد

میان کوچه شب رد پایی
از آن شب گرد پیدا می توان کرد

چه گویم از علی ای مرد عاقل
به کوزه بحر را جا می توان کرد؟

علی یعنی به وقت اوج غربت
به چاهی نیز نجوا می توان کرد

علی یعنی که در بلوایی از خشم
به قاتل هم مدارا می توان کرد

علی یعنی به شمشیر عدالت
بسی شق القمر ها می توان کرد

علی یعنی که سر مست از عبادت
کهن زخمش مداوا می توان کرد

علی یعنی به همراه محمد (ص)
سفر تا عرش اعلا می توان کرد

علی یعنی میان خانه خود
غریبی را تماشا می توان کرد

علی یعنی که شبها جستجویش
به روی قبر زهرا می توان کرد

ی علی یعنی که در راه خداوند
زن و فررند اهدا می توان کرد

علی یعنی شهادت با دل و جان
خدایی را هویدا میتوان کرد

علی یعنی همه دنیا و عقبا
به عشق او تمنا میتوان کرد

علی شیر خدا یار رسول و
به یادش عشق برپا میتوان کرد

علی یعنی که راز سر به مهری
به حق معنی آنرا میتوان کرد

علی یعنی که با نامش جهانی
به او حیران و شیدا میتوان کرد

علی یعنی اگر عالم خطارفت
جهاد نفس برپا میتوان کرد



برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید

  • گروه ادبی بداهه

رزمنده اسلام یعنی حاج همت
وقت شهادت بر لبش لبخند مانده


یا آن شهیدِ مادری که اسم مادر
در خاطراتش یا روی سربند مانده

دستان ما هرچند کوتاه است اما
زآن ها وصیت نامه هایی چند مانده

آن ها ز نسل شیرها ما شیربچه
تا هست دنیا بین ما پیوند مانده

گمنام هایی که خروش "یاعلی" شان
در سینه ی پرطاقتِ "اروند" مانده

آنها پرستو های آزادند اما
ما مردگانی، در قفس، در بند مانده

جانباز یعنی آن شهید زنده ایی که
با آنکه رفته ! با زن و فرزند مانده

جانباز یعنی خاطرات... و زخم بستر...
...روحیه اش اما چه بی مانند، مانده

تنها به روی کوچه های شهر آیا
اسمی از آن مردان غیرتمند مانده؟

رفتند و عشق از کودکی در شهر مرده
رفتند و چای زندگی بی قند مانده

جا مانده از خیل شهیدان خدایی
با اشتیاق وصل او خرسند مانده

در خاطرات مادری تصویر محوی
مابین دود و ناله ی اسپند مانده

چشم انتظاری درد سوزان و غریبی است
شاید برایش یک پلاک و بند مانده

در ذهن های شب زده آن خاطراتِ
"از جمع ما پروانه ها رفتند" مانده

داغ هزاران لاله دشت دو عیجی
بر سینه غمدیده الوند مانده

هر لاله در این شهر یاد یک شهید است
خون شما در بطن هر آوند مانده

من بی شما یک واژه ی بی بار و معناست
حق شما بر گردن این وند مانده




برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید

  • گروه ادبی بداهه

با "یا حسین" لقمه ای افطار، مرهم است
ماه خداست وقت سحر، "یا حسن" دَم است

ما رزق نوکری تو را ارث برده ایم
عشق حسن سرشته به اولاد آدم است

لبخند بر لب همه ی ساکنان عرش
"باز این چه شورش است که در خلق عالم است"

میخواستم که زندگی ام را به تو دهم
نه منصرف شدم به خدا جان من کم است

یک جلوه از شئون تو عرش خدا بود
یک قطره از عنایت تو آب زمزم است

هر جا اسیر کج شدن راه می شوم
ابروی بی مثال تو ایات محکم است

وقتی که نام نیک تو از راه می رسد
آیینه ی غمِ دلِ من اشک نم نم است

امشب به امر توست حیات و ممات من
سر هم اگر که خواسته باشی فراهم است

این مجتباست منتخب از جانب خدا
تفسیری از کمال نبی مکرم است

حاتم ترینِ اهل کرم در برابرت
همچون گدای کاسه به دستی سرش خم است

همواره گفته اند که ذکر تو یا حسن
اذن ورود شیعه به ماه محرم است

از آن دمی که کوچه به سر زد ز غربتت
حال زمین و عرش خدا سخت درهم است

دنیا نبود عرصه فرمان روایی ات
پس تخت حکم رانی تو عرش اعظم است

اصلا نیاز نیست برای تو روضه خواند
خاک است بارگاه تو، داغ مجسم است

بوی بهشت می رسد از تربت شما
دنیا بدون لطف شما چون جهنم است

آرامش دلِ نبی و عشق مرتضیاست
بر غصه های مادر سادات همدم است

با یک دمش زمین و زمان زنده می شود
شاگرد مکتبش خودِ عیسی بن مریم است

وقتی حسین نیز دلش تنگ مجتباست
"یا عمیِ" عزیزِ حسن رافع غم است

فردا که تو به عرصه دنیا قدم زنی
مستی به روزه دار شدن هم مقدم است

دنیا چه خوب شد، چه بهشتی!!! خوش آمدید
در یک کلام عرض همه خیرمقدم است

با درد آمدیم که درمانمان کنی
دست کریم خاتمه درد و ماتم است

"خواهش نکرده اهل کرم لطف می‌کنند"
آقا کرامتش به دو عالم مسلم است

ای کاش زائرت شوم و ضامنم شوی
این حاجت دل منو ذکر دمادم است

این اشک غصه نیست ز شوق قدوم توست
فصل بهار آمده، گل غرق شبنم است

حتی اگر نداشته باشیم حاجتی
اینجا کریم بهر کرامت مصمم است

شاه کریم بهر فرج هم دعا بخوان
توصیف حال و روز زمین گنگ و مبهم است

یک روز می رسد که تو صاحب حرم شوی
روزی که منتقم به برش تیغ و پرچم است

امشب جدا نکن ز گدایان بر درت
این کوزه ی شکسته ی ما را ٬ که در هم است




برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید

  • گروه ادبی بداهه

رسیده باز از ره لحظه افطار، بدجوری
خجالت میکشم از تشنگی اصغرت آقا


دوباره کاش برگردی به سمت خیمه های خود
کشیده نقشه ها خولی برای پیکرت آقا

هزاران نیزه دار آمد و تو تنهای تنهایی...
هزاران ضربه زد دشمن به قلب خواهرت آقا

چه شد؟ آب عاقبت آمد به خیمه؟ نیست سقایت
گمانم مانده آن سوتر تن آب آورت آقا

رسیده شمر با خنجر به دنبال تو می گردد
خدا را شکر کم سو بود چشم مادرت آقا

ولی ای کاش پیغمبر گلویت را نمی بوسید
چگونه از قفا ... ضربه...بمیرم من...سرت آقا

نگاه ساربان از روز اول محو چیزی بود
چرا انگشت را برده، چه شد انگشترت آقا

تن بی جان تو افتاده در گودال می دانم
شنیدم جان سپردی در کنار اکبرت آقا

بنی هاشم که جای خود به جز اهل حرم دیگر
نمانده از بنی ادم کسی دور و برت اقا

سر ظهر است و از حال برادرزاده می ترسم
که پیشش تیر باران شد نماز اخرت اقا

جنون قدرت و ثروت گرفته عقل و دل ها را
سپاه کفر یک لحظه نکرده باورت آقا

سنان با نیزه می آید به مهمانی پهلویت
و این خنجر که می افتد به جان حنجرت آقا

به چشمانش قسم این چشم ها را چشم زد دشمن
وگرنه آب می آورد بهر دخترت آقا

برای تشنگی کافی ست تا چشم حرم افتد
به این لبهای خشکت یا به چشمان ترت اقا




برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید

  • گروه ادبی بداهه