گروه ادبی بداهه

کلیه حقوق مادی و معنوی این وبلاگ متعلق به گروه ادبی بداهه است.

استفاده از اشعار وبلاگ بدون ذکر منبع شرعاً حرام و قانوناً جرم می باشد.

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی
گروه ادبی بداهه ... صفحه ما در اینستاگرام 0bedahe0 ... برای دریافت برنامه جلسات شعر، کلمه بداهه را به 50002460650 ارسال نمایید

شال گردن های رنگی دور گردن داری و
چــادری با فــرم اعرابی تو بر تن داری و
گاه و بی گاهی نگاهی باز بر من داری و
زیر چادر گیسوانی مثل خرمن داری و
گیره های ریز بر سر همچو گلشن داری و
تا که فهمیدی منم باز عزم رفتن داری و
بهر وصلش ای دلا دستی به جوشن داری و

هر چه خوبان جهان دارند حتما داری و
بلبل سرگشته ام ، گلزار من آخر تویی

من که حتی راضیم با تک نگاهی، لج نکن
ای به قربانت شود جانم الهی، لج نکن
شک ندارم من که خیلی سر براهی، لج نکن
گر برای من نخواهی روسیاهی، لج نکن
گشته نورانی دلم آخر تو ماهی، لج نکن
مهربانانه نگاهم کن تو گاهی، لج نکن
جز محبت من نکردم اشتباهی، لج نکن

گر قصور از من بُود صد عذرخواهی، لج نکن
دل نبستم جز به تو ، دلدار من آخر تویی

تا که دیدم روی تو دل ناگهان جوگیر شد
با سپاهی از نگاه چشم تو تسخیر شد
دست بر دامان من با عالَمی درگیر شد
حال مجنون از پی لیلای خود تفسیر شد
چشمم از دیدار هر پروانه رویی سیر شد
وصل تو بر دفتر تقدیر من تصویر شد
ناز لبخندت که دل با دیدن آن، شیر شد

زلف پر پیچت ببین بر پای دل زنجیر شد
آنکه سنگ انداخته در کار من آخر تویی

بی سبب از من تو دوری می کنی ای باوفا
من که می دانم چه در فکر تو باشد در خفا
شهره ای بین همه ، بر عفت و حجب و حیا
این همه با چون منی شیدا، جفا نَبود روا
سر به زیری شیوه ام بوده ولیکن بی هوا
دل ربود از من وقار محکم شخص شما
روز و شب در خلوتم برداشتم دست دعا

تا تو در اقبال من باشی ، نگار دلربا
من بگردم؛ نقطه پرگار من آخر تویی

بی محلی می کنی با من به انواع جدید
قلب من تنها به عشق روی ماهت می تپید
فکر هجران تو ای یارا نفس ها را برید
شیوه ی عاشق کشی از دست تو آمد پدید
عاقبت با این غرور خود مرا هم می کشید
آن چنان مغرور گشتی ، هر که وصفت را شنید
شکر حق کرده که از نزدیک رویت را ندید

از دل عاشق ترین من چنین آوا رسید
تک دلیل خلقت اشعار من آخر تویی

تو نمی دانی که عمرم بر چه منوالی گذشت
در فراق و هجر تو ،هر روز چون سالی گذشت
آن جوانی های شور انگیز و جنجالی گذشت
نیمه ی پر در کنار نیمه ی خالی گذشت
باز خوشحالم که عمر تو به خوشحالی گذشت
عمر با تقویم رفت و بخت با فالی گذشت
ارتباط ما به میل حضرتعالی گذشت

دوره ی بیماری عشقت به هر حالی گذشت
مرهمی بر این دل افگار من آخر تویی

تا ابد مهرت نخواهد رفت بیرون از سرم
داستانهای فراق و عاشقی را از برم
در جوابم لب فرو بستی و رفتی ، لاجرم
گوشه ای کز کردم و سر در گریبان می برم
همچنان در فکر وصل تو ز راهی دیگرم
دست بر دامان حق نذر تو کردم در حرم
تا تو باشی محرم و یار دل و همسنگرم

ناز کن ، ناز تو را من تا قیامت میخرم
بی تو مسکینم، ندار و دار من آخر تویی




برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید.

  • گروه ادبی بداهه

از چشم های مشکی ات خورشید سوزان تر نبود
مانند روی چون مه ات در ابر پنهان تر نبود

مجنون که طی شد عمر او، با حسرت و آوارگی
در وادی دلدادگی ، از من پریشان تر نبود

خانه خرابم کرده ای ، ای دلبر شیرین سخن
گشتم تمام شهر را زین خانه ویران تر نبود

کفر نگاهت در عدم می کشت دل را دم به دم
سلمان که مجنون شد ز غم از من مسلمان تر نبود

پابند عشقت مانده ام ، با اینکه حوری و پری
در هیچ شهری در جهان، زین جا فراوان تر نبود

هر ماه و سالم اشک و غم ، هر روز بوده بیش و کم
دیدم ولیکن مثل من چشمان باران تر نبود

مستان ه مست از باده را دیدم پریشان تر شدم
ما بین آنها کس ولی از بنده حیران تر نبود

ماتم فراوان آمده بر جان عاشق پیشه ها
از من ولی هیچ عاشقی، گریان و نالان تر نبود

در سینه اش غم کاشته دستی بر آتش داشته
شعر از لبت برداشته کز شعر ازران تر نبود

معشوق رویا رو بگو ، با دل نگردد روبرو
کافیست ما را یک نگه، زین شیوه آسان تر نبود!

افتاده عشقی پاره تن حتی نبودش یک کفن
فریاد زد خونین بدن از عشق بی جان تر نبود

هرچند شد مست سبو دل را گره زد مو به مو
چشمان بی توفیق او از هجر یک آن تر نبود

در سینه ات آتشفشان، سوزانده مهرت بی امان،
مارا، که گویی درجهان، از عشق، شیطان تر نبود

ای یار من، دلدار من، ای جانِ جانِ جانِ من ...
"بستان گرو دستار من" ، از من بیابان تر نبود ...

جامه دریدم تا تو را دیدم به چشمان دلم
از من کسی در وادی احساس عریان تر نبود

باید گریبانش درید، از حدقه بیرونش کشید
چشمی که رویت را ندید ، وَز داغ هجران، تر نبود

زاهد چو بیند روی تو انکار یزدان میکند
از من میان عاشقان بی دین و ایمان تر نبود




برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید.

  • گروه ادبی بداهه

عاقبت من را کند مجبور این بی رونقی
تابلوی تعویض ادمین ها به بالا آورم

من برای یافتن ادمین در این قحط الرجال
دست یاری را به سوی دیجی کالا آورم!

گر نیابم بینتان ادمین کاری و درست
با "ظریف" ادمینه از گواتِمالا آورم!

آنقَدَر اندر بداهه خوانده ام اشعار خَز
آخر شبها اخیراً شعر بالا آورم!

این ادامین مسی آخر به درد ما نخورد
فکر دارم چند ادمین مطلا آورم!

تا بترسند از ادامین جمله اعضای گروه
ایده دارم چند ادمین هیولا آورم

تا کشش ایجاد گردد بهر ادمین های ما
باید انگاری دو سینی چای و کولا آورم

بس که شاعر کم شده در بین اعضای گروه
باید از چین حافظ و دیوان والا آورم

این جوان ها یک به یک ما را به میدان* برده اند
باید ادمین از کهن سالان دولا آورم

پرچمت بالا ،سرت پایین و طبعت کوکِ کوک
گر خلافش بشنوم انکار و کَلّا آورم

چون نماز جمعه فردا در مصلا شد تمام
چند ادمین مردِِ فعال از مصلا آورم

دکتر و استاد و عکاس اند ادمین ها ولی
باید این دفعه یکی ادمینِ مُلّا آورم

نیست دیواری به کوتاهی دیوارت ولی
من برایت ای بداهه شعر والا آورم

هر کسی از من بخواهد تا که ادمینش کنم
در جوابش بنده تا روز ابد لا آورم

پس بفرما لطف و از روی شکایت هی نگو:
" تابلوی تعویض ادمین ها به بالا آورم"

قصد کردم یک گروه از دوستان ادمین کنم
بینشان نام یکی با لفظ الّا آورم

نام نلسون را نوشتم روی کاغذ البته
مانده را اول نوشتم تا سپس لا آورم

مشکل از ادمین نبوده مشکل از آموزش است
باید از تیم مونیخ گو آر دیولا آورم

داد این آقای پپ یک برگه تعویض را
می روم من تابلوی تعویض بالا آورم

از برای حفظ جمعی این چنین فرهیخته
پشت هم من آیه های قل هو لا آورم

یک سفر باید روم تا چین و بعد از گردشی
یک بغل ادمین من از آن سوی دنیا آورم

این وسط این یک قلم را ما فقط کم داشتیم!
جنس جور است و نیازی نیست" ولّا " آورم

ادمین چینی گارانتی دارد و کم مصرف است
پس اجازه هست همراهم 2،3 تا آورم؟

بحث بالا ها کشیده قصد دارم تا که من
ادمین مد نظر را صبح فردا آورم

باشه حالا چون نشد ادمین چینی لااقل
ادمین خوش تیپ و خوش هیکل وَ زیبا آورم




برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید.

  • گروه ادبی بداهه

رحمی بکن،حالی بده ای خانمانم سوخته...
ای شاهد شیدای چشمان به راهت دوخته

ای دلبر شیرین دهن ای نازنین دلدار من
ای آتش عشقت به جان آسمان افروخته...

«ای نازنین ناز آفرین» خورشید یکتای زمین
ای آنکه خورشید از رخت تابندگی آموخته...

هستی من از هست تو می هم سراپا مست تو
درب سرایت حاتم طائی به حاجت کوفته

مشتاق دیدارت شدم با جان خریدارت شدم
ای آنکه دل از چشم تو سرمایه ها اندوخته

حرفی بزن چیزی بگو جان را به لب آورده ای
«ای شاهد شیدای چشمانم به راهت دوخته»

این جان و این فرمان تو ای جان فدای جان تو
دل خانه را از شوق تو هر دم به مژگان روفته




برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید.

  • گروه ادبی بداهه

نه تو شبیه هیچ کس دیگری نه من-
-حق دارم انتخاب کنم مثل دیگران

حاضر نمی شوم شب آرام ماه را
تقدیم افتاب کنم مثل دیگران

مرگا به من اگر که تو را لحظه ای فقط
کمتر ز جان، خطاب کنم مثل دیگران

"من تشنه ی وصال تو ام" جمله بدی است
گر رو سوی سراب کنم مثل دیگران

در بند چشم های تو چیزی نمی دهند
تا من هم اعتصاب کنم مثل دیگران

چشمان سبز رنگ تو اصحاب فتنه اند
می ترسم انقلاب کنم مثل دیگران

تا یاورم تویی به خدا این جسارت است
روی خودم حساب کنم مثل دیگران



برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید.

  • گروه ادبی بداهه

این حقیقت ، تلخ کرده خواب شیرین مرا
آنکه دل بستم به او ، دلبند شخص دیگریست

دلبرم با "دوستت دارم" مرا مبهوت ساخت
مال من وقتی نباشد او، عجب بازیگریست

چشم هم را خوب میفهمیم اما بی کلام
گویش من فارسی و گویش او آذریست!

آن اوایل بی محلی های او بسیار بود
گوییا دیدش به من، نوعی نگاه خواهریست!

تازگیها مهربان تر گشته با من، چند بار
بوسه بر دستم زده ، والله مرد محشریست

ما جوانی هم اگر کردیم باکی نیست ، چون
"در جوانی پاک بودن شیوه ی پیغمبریست"

ند و حلوا و شکر هر قدر هم شیرین ، ولی
طعم لبهایش برایم لذت شیرین تریست

نه ! خرافی نیستم اما یقین دارم که او
دلفریب است و مداوم در پی افسونگریست

ادعای دین و ایمانم فلک را کر نمود
این مسلمانی کنار عشق ایشان، کافریست

باز هم بازیچه ام در دست این دل ، صد امان
بارها بشکسته عهدش را که بار آخریست

هر چه گویم با دلم این لقمه بهر تو نبود
باز راه خود رود ، ساده دلِ خوش باوریست

تا به اینجا شعر را آورده ای، صد آفرین!
حال دیگر نوبت ابیات فرد دیگریست

آنکه گشتی عاشقش، همچون تو، صدها داشته
کار او هردم خیانت، شغل او اغواگریست

او نه از عشق تو زرد و لاغر و مجنون شده
مصرف تریاک و غیره، علت این لاغریست

چون تو را آلوده کرد، از روی تو رد می شود
نقش زن در عالم او، همچو نقش پادری است

شاید او کمبود دارد از محبت ای عزیز
یا که خواهر مرده است و درد او بی مادریست




برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید.

  • گروه ادبی بداهه

پرم از شعر و دلم حال تغزل دارد
به گل و سبزه و گلزار تمایل دارد

بی جهت نیست که لبریزز احساس شدم
شاخه یاد قشنگت به دلم گل دارد

اوج پاییز و دلم حال و هوایش چون عید
بهر تدفین غمش، باغ گلایل دارد

پی آن ناز نگاهت شده دل دریایی
باز عقل آمده و عزم تقابل دارد

گل روی مهت ای ناز چه رازی دارد
که دلم در تپش و حال تزلزل دارد ؟

دلم انگار که باغی شده چون باغ بهشت
دست من نیست به یاد تو تخیل دارد

در سرم نیست به جز یاد تو و خاطر تو
خاطرم تا سر گیسوی شما پل دارد

بی تو این عاشقتان نیمه و نا فرجام است
با تو اما عجب او میل تکامل دارد

عشق امیخته با بوی گل و سبزه و خاک
سوسن و نرگس و رز 'نغمه بلبل دارد

دل دیوانه و عشق تو و این شور وصال
همه حاضر چه نیازی به تفأل دارد؟

شوق احساس قشنگ و دل دیوانه ی مست
پرده برداشته شد با تو تبادل دارد

تو که با هیچ کسی قهوه نخوردی دیروز
عاسق اینجاست که احساس تغافل دارد

رو به قبله سر سجاده و تسبیح به دست
غزل و قافیه و وزن و تأمل دارد

روز دیوانه و شب مرجع و علامه شهر
چقدر حال دل زار تعادل دارد!

لطفا از معرض دیده همگان دور بمان
روسری بسته ای اما گره ای شل دارد

به چه نحوی به سر زلف تو باید فهماند
دل بیچاره ی من قصد تعامل دارد؟!!

چشمهایت صنما مثل خودت شیرازی ست
چون که در پلک زدن نیز تعلل دارد

یکدم اینجا سخنی شد ز وصال محبوب
تو برو ای که دلت راه تنزل دارد !!!

نشود از قبل فاز چراغی روشن
مگر ان فاز که هم دستی با نول دارد.

همه که عاشق وارسته نباید باشند
همچو من , عشق بسی عاشق بنجل دارد

نشود فاصله ها کم به یکی بیت و غزل
بهر این بیت دلم دست توکل دارد

عشق اما نبود نام برای هر چیز
عشق چیز دگرست' فاز و نول و خل دارد..؟

نوری از پرتو حسنت به رخ شبنم بود
چو نشیند به گلی روح تجمل دارد

بوی باران و گل یاس ونوای دلدار
زیر و رو کزده مرا قصد تحول دارد




برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید.

  • گروه ادبی بداهه

یک عکس دزدکی ، یک عطر ماندنی
اعصاب خط خطی ، لعنت به خاطره !

آخر چرا خدا ، کرده مرا نصیب
اینگونه قسمتی ؟ لعنت به خاطره !

در این زمانه ، دل، باید به کس نبست
کو درس عبرتی ؟ لعنت به خاطره !

آن روزها گذشت، دیگر چه فایده،
از آه و حسرتی ؟؟؟ لعنت به خاطره !

در خواب هر شبم ، تکرار می شود
آن مرد غیرتی ! ، لعنت به خاطره !

گرمای دست او، یک حسِّ تا ابد
لمس محبتی، لعنت به خاطره!

آوای یک صدا، تنها صدای او!
حس مسرّتی، لعنت به خاطره!

رویای نیمه شب، بالش ز اشک خیس
یک بغض لعنتی، لعنت به خاطره!

یک زخم کهنه و، یک داغِ جان گداز
یک حس غربتی.... لعنت به خاطره!

شعری که میشود، تصویر درد من
با هر روایتی، لعنت به خاطره

یادم نمی رود، روزی که دیدمش
با خواهر کتی، لعنت به خاطره

ریلیشن مرا ، با تو بهم زدند
لیلای غربتی لعنت به خاطره

با پنجه ایی سفید با ناخنی بلند
با لاک صورتی .. لعنت به خاطره

من سوژه ی ترور ارام بی خبر
تو بمب ساعتی ...لعنت به خاطره

سخت است عاشقی سخت است بی دلی
اما به راحتی ...لعنت به خاطره

وقت مرا گرفت ایام عاشقی
معشوق پاپتی ... لعنت به خاطره

وصل من و شما تنها به نامه بود
ای عشق پاکتی ... لعنت به خاطره

حتی چراغ برق، از روزگار قبل
دارد حکایتی، لعنت به خاطره

چایی تلخ تلخ ، چایی داغ داغ
اعصاب خط خطی ، لعنت به خاطره !



برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید.

  • گروه ادبی بداهه

هر کس که دهد دل به علی عرش نشین است
مـا طالب ایـن جـاه بـه امضـای حسیـنـیــم

با یک نظر حضرت حیدر به خدا ما
دیوانه زنجیری سیمای حسینیم

هر کس به غلامی عزیزیست گرفتار
ما سینه زنان بنده بابای حسینیم

مدیون عنایات علی بوده و هستیم
یک عمر اگر واله و شیدای حسینیم

عالم اگر انکار کند طفل سه ساله
ما کلب در حضرت زهرای حسینیم

این شهرت دیوانگی ما سببی داشت
با حکم علی بوده که رسوای حسینیم

ما بر سر و بر سینه زنیم تا به قیامت
ما سوگ نشین غم عظمای حسینیم

صد مرده شود زنده ز هر دم زدن ما
رب چون که حسین است مسیحای حسینیم

رزق همهء سال ز ارباب بگیریم
ما جیره خور سفره سقای حسینیم

از روز عزل نام علی بر لب ما بود
تا روز ابد مست ز صهبای حسینیم

دست دل ما را به محرم برسانید
آماده ی آماده مهیای حسینیم

ما ارتش آمادهء پیکار و قتالیم
مست حرم زینب کبرای حسینیم

زان روز که بر نیزه لبش آیه ی حق خواند
تا روز ابد واله لبهای حسینیم

گر محو هزاران مه و گلرو شود عالم
ما محو جمال و قد و بالای حسینیم

گر عقل بود ترک غم و ماتم ارباب
دیوانه ترینیم که رسوای حسینیم

عالم به خدا به ز تو ارباب ندارد
المنة لله که رعایای حسینیم



برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید.

  • گروه ادبی بداهه

بسان ناله ی نی، سوختم غریبانه
" نگار خویش چو دیدم به دست بیگانه"

و یادم آمد از آن عشوه های پنهانی
و بی قراری طبعم... بسان دیوانه

" خوش است خلوت اگر یار، یار من باشد"
که من بسوزم و او رد شود ز ویرانه

نسیم می وزد و مثل یک رقیب قَدَر
به خنده ای بزند موی دلبرم شانه...

میان مشعل چشمت چه اتشی بر پاست
که بی نتیجه بماند فرار پروانه

قبول نیست تو ناعادلانه دل بردی
بیا دوباره بجنگیم مرد و مردانه

نگاه من به نگاهت گره چو خورد آن شب
روانه کرده و بُردیم سمت میخانه

" هنوز هم به نگاهت امید دارم من"
بس است ظلم دمادم به عبد، شاهانه!

ببین چگونه نوشتم که دوستت دارم
و "سین" نوشته شده با هزار دندانه

و خواب دیشبم احلی ز هر چه بیداری
من و دو لعل نگار و وصال جانانه...

"من و جدا شدن از کوی تو خدا نکند"
که نیست بهتر از آن بعد مرگ استانه

هنوز عاشق آن خنده های ناب تو ام
ظریف و کامل و بی التهاب و رندانه

رسیدن به تو سخت است آنقدر که مرا
شدست عین محال و شبیه افسانه

بهای ناز نگاهت به آسمان پر زد
به جان خرم ز تو نازی ، دلم چو بیعانه

روال مردم چشمت به فتنه انگیزی
و خال کنج لبت دلفریب و فتانه

و در فراق تو آنقدر ناله سر دادم
که آمده به تسلا ستون حنانه

به فکر باده فروشی فتاده ام آخر
ز صبر پر شد و سرریز گشته پیمانه

گرفته ام ز اطبا برای درد فراق
دوای حسرت و آه و فغان روزانه

"شمیم" وار رسیدن به کوی چشمانش...
عجب هوای لطیفی! رسیده ام خانه


********


چرا نگاه و کلامت به هم نمی ایند
شبیه دولت امید و قطع یارانه

پیام دوستی ام را بده به چشمانت
به این شماره پیامک به هر دو سامانه

و آرزوی من اینست دعوتم بکنی
به صرف نان و پنیری برای عصرانه




برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید.

  • گروه ادبی بداهه