گروه ادبی بداهه

کلیه حقوق مادی و معنوی این وبلاگ متعلق به گروه ادبی بداهه است.

استفاده از اشعار وبلاگ بدون ذکر منبع شرعاً حرام و قانوناً جرم می باشد.

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی
گروه ادبی بداهه ... صفحه ما در اینستاگرام 0bedahe0 ... برای دریافت برنامه جلسات شعر، کلمه بداهه را به 50002460650 ارسال نمایید

ستاد برگزاری کنگره ملی شهدای گمنام و جاویدالاثر برگزار می کند.

مسابقه شعر با موضوع شهدای گمنام و جاویدالاثر

علاقه مندان به شرکت در مسابقه می توانند آثار خود را تا تاریخ 1393/10/30

در سایت کنگره ملی شهدای گمنام و جاویدالاثر به آدرس www.vesaal.ir

ثبت کرده و کد پیگیری دریافت نمایند.

به برگزیدگان جوایز نفیسی اهدا خواهد شد.

 

برای ثبت اشعار ایــــنــــجـــا کلیک کنید.

  • گروه ادبی بداهه

من درختی بودم اینجا سبز و قامت،استوار
یک نگاه سرد تو هیزم سرایم کرده است


مثل شاهی مقتدر جاه و مقامی داشتم
بخت بد...بی مهری ات خوار و گدایم کرده است

دست و پایم گم شده هر بار که دیدم تو را
عشق تو یک آدم بی دست و پایم کرده است

تا خدا خود آستین بالا زند بر یاریم
اشتیاق وصل تو غرق دعایم کرده است

جای گِل از آهنِ سرد است تار و پود او
حکمتی دارد خدا.... آهن ربایم کرده است!!

نا امیدی های توأم با امیـد تو مرا
قصّه ی یک بام و امّا دو هوایم کرده است

ارتش درد است اینکه بر وجودم تاخته
لشگر غم زیر تیغ آه تایم کرده است

تا سحر تصویر چشمانت به خوابم دیده ام
دیدن چشمان تو از غم رهایم کرده است




برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید


  • گروه ادبی بداهه

بسم الله الرحمن الرحیم

 

به حول و قوه ی الهی و عنایت حضرت سید الشهدا علیه السلام، روز جمعه چهاردهم آذرماه 1393،هفتمین جلسه ی شعر بداهه برگزار شد. در ادامه گزارش مختصری از این جلسه ارائه شده است.


  • گروه ادبی بداهه


حضور برای عموم آژاد است.

  • گروه ادبی بداهه

گشته ام در تمام زبان ها
عشقت اصلا معادل ندارد


بی تو مجنونم و با تو مجنون
بی قراری که منزل ندارد

هی به دور تو می گردم اخر
کعبه ات دور باطل ندارد

من گـلایـه نـدارم عزیزم
گریه دور از تو حاصل ندارد

شیشه ی قلب من را شکستند
دست تقدیر ما ، دل ندارد

بی تو طغیان شده در وجودم
کودتایی که عامل ندارد

با تو دیوانه بودن طبیعی ست
عشق کاری به عاقل ندارد

بودن من به پای نبودت
برگ سبزیست قابل ندارد

مُهر من پای عشقت مهمست
مِهر ، مُهری که جاعل ندارد

از کران تا کران با تو بودن
موج عشقت که ساحل ندارد

«باید اول»نه اصلا نباید
عشق ورزی مراحل ندارد

حل تمرین قلبم ، نگاهست
چشم ، حلُ المسائل ندارد

گفتم عاشق شدم گفتی اما ...
جمله های تو فاعل ندارد

بس که بد کرده ای با دل ما
درس عشقت محصّل ندارد

رفتی و این دل آشوبه برگشت
پیچ و تابی که بسمل ندارد

رد شو از گیر تردید هایت
بازی عشق دل دل ندارد

پیش چشمان من ماه تابان
چون تو زیبا ، شمایل ندارد





برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید


  • گروه ادبی بداهه

با دکمه ی پیراهن تو حوصله ای نیست
بگذار حجابی بدرد از تو غزل ها


آغوش تو وقتی که کشد شعله به شعرم
هستی به حقیقت بغلی تر ز بغل ها

بر کوچۀ دل گر گذری گاه وَ ناگاه
کاری نکند بر دل ما خط گسل ها

فرهاد گرفتار لب نیشکرت شد
شیرینی و صد طعنه زده ای به عسل ها

در رابطه با عشق همین قدر بگویم
مانده است بسی ظاهر و رفته است عمل ها

دل می بری از کل جهان، مظهر عشقی
مفتون نخ روسریت تاج محل ها

آرامش این شهر به هم ریخت به یک آن
آغاز شد از دیدن تو جنگ و جدل ها





برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید

  • گروه ادبی بداهه

از شهر بی بابا بدم می آید اصلا
گاهی از این دنیا بدم می آید اصلا

از خار در صحرا بدم می آید اصلا
از نام بعضی ها بدم می آید اصلا

یک استخوان درد است بابا درگلویم

.
بر استخوانم ضربه دردی که می زد
آن سنگ دل در آن شب سردی که می زد
نیلی شد آن ناحیه ی زردی که می زد
شب بود دست مردِ نامردی که می زد...

با ضربه هایش آتشی تازه به رویم.

در این سفر دارایی من حاصلم سوخت
آن قدر آتش بود که آب و گلم سوخت
از داغ پاهایم سراسر محملم سوخت
از ماجرای آن کنیزی که...دلم سوخت

عمه اجازه هست آن را هم بگویم؟

چشم عمو روشن که ما را زار کردند
سیلی-لگد را دائما تکرار کردند
یک چشم را کور و یکی را تار کردند...
با ضرب سیلی تا مرا بیدار کردند

دیدم به روی نیزه هستی روبرویم

.
با باد آهی را به حسرت می کشم پس...
دستی به روی سر به سرعت می کشم پس...
از عمه جان خود خجالت می کشم پس...
از ریشه دردی بی نهایت می کشم پس..

شانه نزن با باد هم حتی به مویم.

یا خون چکیده از من غم دیده یا اشک
آه است گاهی بغض گاهی بی صدا اشک
ای کوفه... ای شام بلا... ای کربلا...اشک
آن قدر گریه میکنم شاید که با اشک

خون لخته های دور لبها را بشویم

آمد... ولی ای کاش پیش من عمو بود
آمد به سمت خیمه... بغضم در گلو بود
می رفت... جانِ عمه زینب بندِ مو بود
بوسیدنِ رویِ سرِ نی آرزو بود...

تاریک بود و سایه ای آمد به سویم...

سر روی پا، جای منو بابا عوض شد
تصویرم از آغوش باباها عوض شد
در خواب دیدم آمدی دنیا عوض شد
با سر رسیدی قصه، سر تا پا عوض شد

یک بار دیگر دیدنت شد آرزویم

عادت شده جایم به روی شانه باشد
آغوش پر مهر عمویم خانه باشد
وقتی که دختر در حرم دردانه باشد
کی جای او در غربت ویرانه باشد

ای کاش در ویرانه می آمد عمویم

بابا چه گویم زانچه آمد بر سرمن
وقتی که آمد اسب ِ بی تو در بر من
خون گریه میکرد آسمان بر سرور من
دیگر نمانده اشک بر چشم تر من

بابا کجا آغوش گرمت را بجویم

" از شهر بی بابا بدم می آید اصلا"
از سیلی و دعوا بدم می آید اصلا
از رنگ این اعدا بدم می آید اصلا
از شهر پر بلوا بدم می آید اصلا

رخصت بده یک لحظه بابا را ببویم




برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید

  • گروه ادبی بداهه

دست نگاه توست دو راهیِ هست-نیست
حتی وجود بی تو نمایی ز هست، نیست


بالا گرفت دست تو را تا نشان دهد
بالای دست های خداوند دست نیست


پر کرد ساغری ازلی از خم غدیر
بیچاره اَست هر که از این باده مست نیست


یا ایهالرسول نترس از بیان آن
جایی که حیدر است سخن از شکست نیست


من مانده ام که مدعی عاشقی تو
مومن، چگونه است که حیدر پرست نیست؟


خار و خسی که روی عبایت نشسته است
بالانشین شده است از آن لحظه پست نیست


بعد از نبی خلیفه ی الله بر زمین
جز تو کسی به هر دو جهان سرپرست نیست


روز ألست و قول و قرار خدا و خلق*
تا مُهرِ حبّ تو نخورَد که ألست نیست


تا زنده ایم جز ز علی دم نمی زنیم
عهدی که بسته ایم علی را، گسست نیست


تا اسم تو به سینۀ ما حک شده علی
هرگز دگر به غیر تو دل پای بست نیست


بالا گرفت دست علی را که بعد خویش
بر کوفیان نشان بدهد کوفه پست نیست




برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید

  • گروه ادبی بداهه

گویند که تا منزل تو فاصله ای نیست
عمریست که جز وصل توأم مشغله ای نیست


در بند خیال تو گرفتارم و بیتاب

از پای فتادم دگرم حوصله ای نیست


صد مرتبه باید که بنالم ز نیازم
از ناز تو یک مرتبه حتی گله ای نیست


در ساحل دریای پر از موج حیاتم
غیر از لب آرام تنت اسکله ای نیست


ارگ است و همین لذت ویرانی از عشق
دل رفته به باد و دگرم زلزله ای نیست


چون دایره ی زنگی پایان عروسی
دل تنگ سرور است و دگر مشغله ای نیست


در شهر پر از ظلمِ جفا پیشه ی معشوق
چون شهر فراعن دلَک حامله ای نیست


هر جا که روم در پی دیدار تو باشم
در جان و دلم جز سخنت ولوله ای نیست


با نقش خیالت بکشم نقش وصالی
هر چند که امّید نظر یا صله ای نیست




برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید


  • گروه ادبی بداهه

امشب چرا آشفته و در پیچ و تابم؟
زیر هجوم فکرها باید بخوابم ....


"او دوستم دارد؟" "ندارد؟"وااای امشب
درگیر هستم با دو پرسش...بی جوابم

آنقدر آشوبم که دمنوش پدر هم
کمتر نکرده ذره ای از اضطرابم

هرچه دعا کردم بیاید بی ثمر بود
این روزها دنبال فال و سر-کتابم

می بینمش دارد به سمت من میاید
شاید خیالاتی شدم غرق سرابم

حتما مرا از خاطراتش پاااک کرده
بدجور دارد میدهد حسرت عذابم

بر صورتم لبخند شیرینی نشسته
میگریم اما بی امان پشت نقابم

دلشوره هایم حل نشد در طعم الکل
در یک غزل گم می شوم وقتی خرابم

با دیدنش درگیر یک حسّی دوگانه
هم پر ز آرامش و هم پر التهابم

با اینکه غیر از او نباشد آرزویم
مغرورم و از دیدنش در اجتنابم

دیگر نمی نوشم زجام چشم هایش
اری خمارم منتها در اعتصابم

باران گرفته باز در شهر نگاهم
این روزها بی حد شبیه یک سحابم

می سوزم از اینکه دلم آواز سرداد
تا لحظه مرگم تو هستی انتخابم

وقتی تبسّم های او خرج کسی شد
من هم تبسّم کردم امّا دل کبابم !

یک دم نگاهش را بگیرد مرده ام من
بی روح و بی جان مثل عکس بین قابم

دستم به روی ماشه و بغضم گلو گیر
شلیک کردم اشک های در خشابم




برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید

  • گروه ادبی بداهه