گروه ادبی بداهه

کلیه حقوق مادی و معنوی این وبلاگ متعلق به گروه ادبی بداهه است.

استفاده از اشعار وبلاگ بدون ذکر منبع شرعاً حرام و قانوناً جرم می باشد.

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی
گروه ادبی بداهه ... صفحه ما در اینستاگرام 0bedahe0 ... برای دریافت برنامه جلسات شعر، کلمه بداهه را به 50002460650 ارسال نمایید

تعقیب می کنم خط سِیر نگاه را
شاید نشان من بدهد راه و چاه را


نزدیک بود تیر امیدم خطا رود
"زهرا" چو دید، داد نشان خیمه گاه را

تنها و بی سپاه شدی ! کیش و مات نه!!
تغییر داد نام تو مفهوم شاه را

دنیا بچرخ! تا که نبینم به سینه ی
شاه سفید!! هیکل فیل سیاه را

از فرش تا به عرش خداوند تیره شد
وقتی کشید از جگر خسته آه را

ای خاکهای دشت، چرا بی تحرک اید؟
یاری کنید شاه بدون سپاه را

با آن گنه که روی زمین شد سیه از آن
کردند رو سفید ،دگر، هر گناه را




برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید


  • گروه ادبی بداهه

پر از حرارت عشقم تب جنون دارم
زبانه میکشم و آتشی فزون دارم


نمک برای دل خون شده ضرر دارد
بگو به چشم ملیحت فشار خون دارم

شبیه اینه و شمعدان حسابم کن
مرا به منزل قلبت ببر شگون دارم

فرشته خواسته بودم تو را نصیبم کرد
چه انتظاری از این بخت واژگون دارم

سه تار زندگیم تا به تار مو بند است
منم علاقه به استاد ذوالفنون دارم

تمام ایه ی انا الیه یعنی که
فقط به سمت تو تصمیم راجعون دارم..

الف شدم وَ خمیدم ، به دال نزدیکم
چهل ستونم و احساس بیستون دارم

چنان غزال رمیده به دشت می مانی
که از برای شکارت صد آزمون دارم

ز رنگ و روی من آخر چرا نمی بینی
ز داغ دوری تو چهره لاله گون دارم

به دیدن دل زارم چرا نمی آیی
مگر نگاه غریبیّ و پر فسون دارم

دلا به کنج غریبی شکایتِ چه کنی
نگو به اهل دلی بخت سرنگون دارم

گذشت عمر منو خاطرم نیاسوده
ز انچه کرده ام و آنچه در درون دارم

فشار خون مرض قند مشکل اعصاب
نداشتم که به لطف لبت کنون دارم




برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید

  • گروه ادبی بداهه

به کبوتر شده آیا که حسادت بکنی؟
یا به دیوار و دری عرض ارادت بکنی؟!


شده آیا که دلت بسته به زنجیر کنی؟
یا که از دور سلامی به اشارت بکنی؟!

خسته از هرکه و هرچیست به دنیا بروی؟
وارث نور نبی را تو زیارت بکنی؟

از دل تنگ به تنگ آیی و راهی بشوی
خالصانه به حرم رحل اقامت بکنی؟

شده آیا که از این بازی دنیا گذری؟
با دلِ عاشق و شیدات عبادت بکنی؟

یک نفر تا که دخیلی به ضریحش بندد
تو از آزادیت احساس اسارت بکنی؟

سرت افتاده و با پای برهنه بروی
از همه کرده ات ابراز ندامت بکنی؟

جرعه ای آب بنوشی و بگویی به دلت
کاش با آب حرم غسل شهادت بکنی

سر به دیوار گذاری و به شه تکیه کنی
خسته باشی و به این خستگی عادت بکنی

هی بخواهی و میسر نشود دیداری
باز هم سعی کنی باز لجاجت بکنی

با امیدکرمش حاجت دل را ببری
از سر شرم دعا از دل و جانت بکنی

چشم دل را به نگاه حرمش پاک کنی
طلب عشق خدا یا که بصیرت بکنی

تا رسیدی به حرم خانۀ خورشید جهان
توبه ای خالص و از روی درایت بکنی

در زنی منتظر اذن ورودش باشی
شرم از حال بدت یا که جفایت بکنی

وقت برگشتنت از کوی رضا دل نکنی
هی حرم را نگهی باز به حسرت بکنی

هرچه آیی به خراسان و زیارت بکنی
حظِّ افزون بری احساس رضایت بکنی



برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید



  • گروه ادبی بداهه

تو می روی من هستم و داغی که می ماند
مثل پرستاران رهبر می شوم یک روز...


با من مدارا کن ! نبین امروز تلخم را
با من مدارا کن که بهتر می شوم یک روز

رفتی ولی عطر تو جامانده است باور کن
با بردن نامت معطر می شوم یک روز

رفتی قیامت شد به پا در سرسرای دل
آشفته چون پهنای محشر میشوم یک روز

وقتی خوراک من شده هر لحظه پرسی غم
از پرخوری بیمار و لاغر میشوم یک روز


جوشیده گل های دلم از بس به اشک داغ
سرشار از عطر گل چو قمصر میشوم یک روز


بد جور می ترسم که نابودم کند حرفت
تا نشنوم "نه" گفتنت کر می شوم یک روز

تا خاص در چشمت شوم بین رقیبانم
با همّتم در بینشان سر می شوم یک روز

بی تو هوای چشمهایم تیره و ابریست
برگرد خوبم، با تو بهتر می شوم یک روز

در نوبهار سبز آغوشت دلم وا شد
پس در خزان عشق، پرپر می شوم یک روز




برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید


  • گروه ادبی بداهه

وقتی خدا جمال تو را در ازل کشید
تک خال عشق از قلمش بر رخت چکید


میخواست قبله داشته باشند مردمان
از منتهای خال رخت کعبه شد پدید

یا داشت می کشید تو را در کمال خویش
یا وقت خلق کردن هفت آسمان رسید

تصویر کردن تو به پایان رسید و بعد
ما را حق از طفیلی روی تو آفرید

محو دو چشم تو همه ی خوب صورتان
زیباتر از رخ تو کسی در جهان ندید

دلتنگم از جدایی ماه ، از شب سیاه
کی میرسد سپیده ی صبحی پر از امید؟

پر هیبت است نقش نگارم ، شکوه عشق
از ذوالفقار ابرو و چشمان او چکید...




برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید


  • گروه ادبی بداهه

آن کفتــــری که زخمے عشق شــما شــــده
بالش بـــده شکســــته پرش ایـــها الرئـــوف


بازار دل کساد شده چاره ای بکن
این بار تو بیا بخرش ایها الرئوف

یک بینوابه گوشه ی صحنت نشسته است
دستی بکش به روی سرش ایهاالرئوف

با نام های مختلفی خوانده ام تو را
البتّه بوده بیشترش... ایها الرئوف

این روزها هوای حرم جور دیگری ست
هی میرسد به ما خبرش ایهالرئوف

من آن غلام حلقه به گوشم که بسته است
زُنّارِ مهر بر کَمَرش ایها الرئوف

گندم خریده است برای کبوتران
در حد وسع مختصرش ایها الرئوف

شاعر نشست گوشه صحن و غزل نوشت
گل کرد باز هم هنرش ایها الرئوف

زائر کنار پنجره فولاد،... کربلا
آمد دوباره در نظرش ایها الرئوف

صحن عتیق ...دارالاجابه حریم شاه
من را رسان تو برگذرش ایها الرئوف

جان جوادتان قسمت داده مادری
شاید شفا دهی پسرش ایهاالرئوف

لب تشنه بود جد غریبت به کربلا
تیری نشست برجگرش ایها الرئوف

آتش به جان شیعه فتاده الی الابد
از خیمه های پر شررش ایها الرئوف

مادر برای طفل صغیرش نداشت آب
خشکیده بود چشم ترش ایها الرئوف

صد گرگ آمدند که... ای وای بگذریم
مردی نبود دور و برش ایها الرئوف

با عطر یاس و سیب به این سن رسیده ام
کی محو می شود اثرش ایها الرئوف ؟!!!!

کل حرم بهشت،ولی صحن جامع ات
دیوانه می کند سحرش ایها الرئوف

پایین پا کنار دری منتظر بدان
آقا نظر کند به درش ایها الرئوف

هر صبح جمعه ندبه بخوانند پیش تو
گو بازگردد از سفرش ایها الرئوف




برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید


  • گروه ادبی بداهه

خبر چه بود، که این ریگ ها مذاب شدند
که آب های جهان، از خجالت آب شدند
که آسمان و زمین غرق التهاب شدند

که در هوای تو امثال "حر" مجاب شدند

رسیده از طرف مکه بوی پیرهنی

عراق، خاک بلا بود و چون حجاز نشد
نیاز روی تو در قالب نماز نشد
به دست معجزه گویا دگر نیاز نشد
گلوی قافله بغضی گرفت و باز نشد

رسیده از طرف مکه بوی پیرهنی

چه خوب چیده خدا طرح این معما را
نه بی جهت به علی(ع) داده است سقا را
نه بی دلیل به زینب(س) سپرده مولا را
غریب دیده گمانم، عزیز زهرا(س) را

رسیده از طرف مکه بوی پیرهنی

نصیبت از همه شهر جز نگاه نبود
نوشته اند که حال تو رو براه نبود
و هر که آمده با تو رخش سیاه نبود!
و باز قصه شاهی که بی سپاه نبود
رسیده از طرف مکه بوی پیرهنی

خدا سپرده به دست تو صیقل جان را
گره زده به غم تو طناب ایمان را
سپس به روز دهم آفریده انسان را
نشان خلق دهد تا شکوه یزدان را

رسیده از طرف مکه بوی پیرهنی

مسافری و نماز شکسته می خوانی
چرا دعای فرج ،دست بسته می خوانی
نه بی قرار و شکیبی نه خسته می خوانی
فقط نماز شبت را نشسته می خوانی

رسیده از طرف مکه بوی پیرهنی

شنید طعنه اگر طفل ناز پرور تو
ولی نشد خم از این قصه قدِّ دختر تو
و آب شد لب سر نیزه از غم سر تو
زبان تیغ ، چه شرمنده شد ز پیکر تو

رسیده از طرف مکه بوی پیرهنی

طمع به جان شکم سیرها می اندازند
"هوای ری" به سر "پیرها" می اندازند
هراس در دل دلگیرها می اندازند
چه خوب، برق به شمشیرها می اندازند

رسیده از طرف مکه بوی پیرهنی

ببین حکایت ارثیّه ی برادر را
گذاشتی به دل خیمه، داغ اصغر(ع) را
برای دخترتان در خرابه ای"سر" را
برای خواهرتان "بوسه روی حنجر" را
رسیده از طرف مکه بوی پیرهنی

تو را ز نور خودش آفرید و عاشق شد
زبان عشق به وصف غم تو ناطق شد
جنون رسید به اوجش و درد بالغ شد
تمام درد و جنون را غم تو خالق شد

رسیده از طرف مکه بوی پیرهنی

چه شاعرانه به پرواز می رسد یک آه
از انتهاست به آغاز می رسد یک آه
زمان حج شده با راز می رسد یک آه
به کام شهر ببین باز می رسد یک آه

رسیده از طرف مکه بوی پیرهنی

دوباره حی علی العشق ماه من خون است
دوباره لیلی قصه اسیر مجنون است
میان دشت نگاری چو لاله گلگون است
و چشم زینب زهرا ز اشک جیحون است

رسیده از طرف مکه بوی پیرهنی

هوای غربت و غم پا گرفته در عرفات
و پای می کشد ای وای شاه از میقات
در آسمان شرر و چشم کور مردم مات
حسین بار سفر بسته می رود هیهات

رسیده از طرف مکه بوی پیرهنی

به دستهای جدا و به مشک پاره قسم
به زخم های ستم بر تن ستاره قسم
به آن دمی که ندارد حسین چاره قسم
به بی رمق شدن چشم شیرخواره قسم

رسیده از طرف مکه بوی پیرهنی

شنیده اید ز قومی که ظالمانه زدند؟...
به حور تا که رسیدند و تازیانه زدند
نفس نفس به تنش شعله ها زبانه زدند
ولی از این نفسش غنچه ها جوانه زدند

رسیده از طرف مکه بوی پیرهنی



برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید


  • گروه ادبی بداهه

من جلد شمایم چه برانی چه نرانی
اینجا نه به دانه ست نیازی و نه دامی


هر بار که با گریه سلامی به تو گویم
ترسم که بگویی چه علیکی چه سلامی

مبهوت غزل های نگاهت شده حافظ
از مثنوی موی تو بیدل شده جامی

هر قاصدک از مشرق این شهر بیاید
گویا ز سر کوی تو آورده پیامی

بر آتش عشق تو زنم جان و دلم را
شایدکه بگیرد دلم از مهر تو کامی

در ظلمت شبهای دلم باز بتابان
از نور نگاهت که شما ماه تمامی

تو ضامن آهو، من بیچاره گرفتار
چه شاه رئوفی چه رحیمی چه امامی

در خلوت دل نیست بجز صحبت رویت
ایکاش بگویی سخنی،حرف و کلامی

اندر حرمت نیست اگر روی ورودم
پندار منم نزد تو ای شاه ،غلامی

تو نام و نشان باش مرا ضامن آهو
کز من نه نشان مانده در این شهر نه نامی




برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید

  • گروه ادبی بداهه

بسم الله الرحمن الرحیم

 

به حول و قوه ی الهی و با عنایت کریمه ی اهل بیت علیهم السلام، روز جمعه هفتم شهریور ماه 1393، پنجمین جلسه شعر بداهه برگزار شد. در ادامه گزارش مختصری از این جلسه ارائه شده است.

  • گروه ادبی بداهه

سرمایه عشقی به نام آه داریم
از موج بیداری به ساحل راه داریم
یک یوسف گمگشته قعر چاه داریم

خواهان یاریم و بسی بدخواه داریم

ننگا اگر تنها بماند یار ننگا
یک بار اگر آزردم از آزار ننگا

ما از تبار میثم تمارهاییم
دلبسته ی آغوش گرم دارهاییم
در دام عشق یار ما بیمارهاییم
با لطف زهرا ما همان سردارهاییم

ننگ است فرزند علی تنها بماند
ای کاش باشیم و انا المهدی بخواند

گفتند روزی مرد در باران می آید
با ذوالفقار حیدر و قرآن می آید
بر این خراب آباد هم سامان می آید
آری قسم برعشق مهدی جان می آید

ای کاش ما هم در رکاب عشق باشیم
سرمست عشق بی حساب عشق باشیم

از بی کران ها بوی پیراهن می آید
عطر گل نرگس به این گلشن می آید
این آتش عشق است بر خرمن می آید
منجی دنیا از نهان حتما می آید

در انتظارت بی قرار بی قراریم
والله ما خیلی شما را دوست داریم

آقا می آید خوبی بی حد بسازد
یک سازمان صلح در مشهد بسازد
راه ستم بر شیعه ها را سد بسازد
بر روی قبر مجتبی گنبد بسازد

یعنی خدایا میشود من زنده باشم؟
من هم شریک عشق در آینده باشم ؟

هر روز عهد خویش را تکرار کردم
هر ثانیه این عشق را اقرار کردم
جام دلم را از غمت سرشار کردم
هر لحظه بر برگشتنت اصرار کردم

من عهد بستم تا ابد یار تو باشم
قسمت شده ار هجر بیمار تو باشم




برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید


  • گروه ادبی بداهه