گروه ادبی بداهه

کلیه حقوق مادی و معنوی این وبلاگ متعلق به گروه ادبی بداهه است.

استفاده از اشعار وبلاگ بدون ذکر منبع شرعاً حرام و قانوناً جرم می باشد.

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی
گروه ادبی بداهه ... صفحه ما در اینستاگرام 0bedahe0 ... برای دریافت برنامه جلسات شعر، کلمه بداهه را به 50002460650 ارسال نمایید

۱۴ مطلب در مهر ۱۳۹۳ ثبت شده است

پر از حرارت عشقم تب جنون دارم
زبانه میکشم و آتشی فزون دارم


نمک برای دل خون شده ضرر دارد
بگو به چشم ملیحت فشار خون دارم

شبیه اینه و شمعدان حسابم کن
مرا به منزل قلبت ببر شگون دارم

فرشته خواسته بودم تو را نصیبم کرد
چه انتظاری از این بخت واژگون دارم

سه تار زندگیم تا به تار مو بند است
منم علاقه به استاد ذوالفنون دارم

تمام ایه ی انا الیه یعنی که
فقط به سمت تو تصمیم راجعون دارم..

الف شدم وَ خمیدم ، به دال نزدیکم
چهل ستونم و احساس بیستون دارم

چنان غزال رمیده به دشت می مانی
که از برای شکارت صد آزمون دارم

ز رنگ و روی من آخر چرا نمی بینی
ز داغ دوری تو چهره لاله گون دارم

به دیدن دل زارم چرا نمی آیی
مگر نگاه غریبیّ و پر فسون دارم

دلا به کنج غریبی شکایتِ چه کنی
نگو به اهل دلی بخت سرنگون دارم

گذشت عمر منو خاطرم نیاسوده
ز انچه کرده ام و آنچه در درون دارم

فشار خون مرض قند مشکل اعصاب
نداشتم که به لطف لبت کنون دارم




برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید

  • گروه ادبی بداهه

به کبوتر شده آیا که حسادت بکنی؟
یا به دیوار و دری عرض ارادت بکنی؟!


شده آیا که دلت بسته به زنجیر کنی؟
یا که از دور سلامی به اشارت بکنی؟!

خسته از هرکه و هرچیست به دنیا بروی؟
وارث نور نبی را تو زیارت بکنی؟

از دل تنگ به تنگ آیی و راهی بشوی
خالصانه به حرم رحل اقامت بکنی؟

شده آیا که از این بازی دنیا گذری؟
با دلِ عاشق و شیدات عبادت بکنی؟

یک نفر تا که دخیلی به ضریحش بندد
تو از آزادیت احساس اسارت بکنی؟

سرت افتاده و با پای برهنه بروی
از همه کرده ات ابراز ندامت بکنی؟

جرعه ای آب بنوشی و بگویی به دلت
کاش با آب حرم غسل شهادت بکنی

سر به دیوار گذاری و به شه تکیه کنی
خسته باشی و به این خستگی عادت بکنی

هی بخواهی و میسر نشود دیداری
باز هم سعی کنی باز لجاجت بکنی

با امیدکرمش حاجت دل را ببری
از سر شرم دعا از دل و جانت بکنی

چشم دل را به نگاه حرمش پاک کنی
طلب عشق خدا یا که بصیرت بکنی

تا رسیدی به حرم خانۀ خورشید جهان
توبه ای خالص و از روی درایت بکنی

در زنی منتظر اذن ورودش باشی
شرم از حال بدت یا که جفایت بکنی

وقت برگشتنت از کوی رضا دل نکنی
هی حرم را نگهی باز به حسرت بکنی

هرچه آیی به خراسان و زیارت بکنی
حظِّ افزون بری احساس رضایت بکنی



برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید



  • گروه ادبی بداهه

تو می روی من هستم و داغی که می ماند
مثل پرستاران رهبر می شوم یک روز...


با من مدارا کن ! نبین امروز تلخم را
با من مدارا کن که بهتر می شوم یک روز

رفتی ولی عطر تو جامانده است باور کن
با بردن نامت معطر می شوم یک روز

رفتی قیامت شد به پا در سرسرای دل
آشفته چون پهنای محشر میشوم یک روز

وقتی خوراک من شده هر لحظه پرسی غم
از پرخوری بیمار و لاغر میشوم یک روز


جوشیده گل های دلم از بس به اشک داغ
سرشار از عطر گل چو قمصر میشوم یک روز


بد جور می ترسم که نابودم کند حرفت
تا نشنوم "نه" گفتنت کر می شوم یک روز

تا خاص در چشمت شوم بین رقیبانم
با همّتم در بینشان سر می شوم یک روز

بی تو هوای چشمهایم تیره و ابریست
برگرد خوبم، با تو بهتر می شوم یک روز

در نوبهار سبز آغوشت دلم وا شد
پس در خزان عشق، پرپر می شوم یک روز




برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید


  • گروه ادبی بداهه

وقتی خدا جمال تو را در ازل کشید
تک خال عشق از قلمش بر رخت چکید


میخواست قبله داشته باشند مردمان
از منتهای خال رخت کعبه شد پدید

یا داشت می کشید تو را در کمال خویش
یا وقت خلق کردن هفت آسمان رسید

تصویر کردن تو به پایان رسید و بعد
ما را حق از طفیلی روی تو آفرید

محو دو چشم تو همه ی خوب صورتان
زیباتر از رخ تو کسی در جهان ندید

دلتنگم از جدایی ماه ، از شب سیاه
کی میرسد سپیده ی صبحی پر از امید؟

پر هیبت است نقش نگارم ، شکوه عشق
از ذوالفقار ابرو و چشمان او چکید...




برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید


  • گروه ادبی بداهه