گروه ادبی بداهه

کلیه حقوق مادی و معنوی این وبلاگ متعلق به گروه ادبی بداهه است.

استفاده از اشعار وبلاگ بدون ذکر منبع شرعاً حرام و قانوناً جرم می باشد.

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی
گروه ادبی بداهه ... صفحه ما در اینستاگرام 0bedahe0 ... برای دریافت برنامه جلسات شعر، کلمه بداهه را به 50002460650 ارسال نمایید

۷۱ مطلب با موضوع «عاشقانه» ثبت شده است

من درختی بودم اینجا سبز و قامت،استوار
یک نگاه سرد تو هیزم سرایم کرده است


مثل شاهی مقتدر جاه و مقامی داشتم
بخت بد...بی مهری ات خوار و گدایم کرده است

دست و پایم گم شده هر بار که دیدم تو را
عشق تو یک آدم بی دست و پایم کرده است

تا خدا خود آستین بالا زند بر یاریم
اشتیاق وصل تو غرق دعایم کرده است

جای گِل از آهنِ سرد است تار و پود او
حکمتی دارد خدا.... آهن ربایم کرده است!!

نا امیدی های توأم با امیـد تو مرا
قصّه ی یک بام و امّا دو هوایم کرده است

ارتش درد است اینکه بر وجودم تاخته
لشگر غم زیر تیغ آه تایم کرده است

تا سحر تصویر چشمانت به خوابم دیده ام
دیدن چشمان تو از غم رهایم کرده است




برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید


  • گروه ادبی بداهه

گشته ام در تمام زبان ها
عشقت اصلا معادل ندارد


بی تو مجنونم و با تو مجنون
بی قراری که منزل ندارد

هی به دور تو می گردم اخر
کعبه ات دور باطل ندارد

من گـلایـه نـدارم عزیزم
گریه دور از تو حاصل ندارد

شیشه ی قلب من را شکستند
دست تقدیر ما ، دل ندارد

بی تو طغیان شده در وجودم
کودتایی که عامل ندارد

با تو دیوانه بودن طبیعی ست
عشق کاری به عاقل ندارد

بودن من به پای نبودت
برگ سبزیست قابل ندارد

مُهر من پای عشقت مهمست
مِهر ، مُهری که جاعل ندارد

از کران تا کران با تو بودن
موج عشقت که ساحل ندارد

«باید اول»نه اصلا نباید
عشق ورزی مراحل ندارد

حل تمرین قلبم ، نگاهست
چشم ، حلُ المسائل ندارد

گفتم عاشق شدم گفتی اما ...
جمله های تو فاعل ندارد

بس که بد کرده ای با دل ما
درس عشقت محصّل ندارد

رفتی و این دل آشوبه برگشت
پیچ و تابی که بسمل ندارد

رد شو از گیر تردید هایت
بازی عشق دل دل ندارد

پیش چشمان من ماه تابان
چون تو زیبا ، شمایل ندارد





برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید


  • گروه ادبی بداهه

با دکمه ی پیراهن تو حوصله ای نیست
بگذار حجابی بدرد از تو غزل ها


آغوش تو وقتی که کشد شعله به شعرم
هستی به حقیقت بغلی تر ز بغل ها

بر کوچۀ دل گر گذری گاه وَ ناگاه
کاری نکند بر دل ما خط گسل ها

فرهاد گرفتار لب نیشکرت شد
شیرینی و صد طعنه زده ای به عسل ها

در رابطه با عشق همین قدر بگویم
مانده است بسی ظاهر و رفته است عمل ها

دل می بری از کل جهان، مظهر عشقی
مفتون نخ روسریت تاج محل ها

آرامش این شهر به هم ریخت به یک آن
آغاز شد از دیدن تو جنگ و جدل ها





برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید

  • گروه ادبی بداهه

گویند که تا منزل تو فاصله ای نیست
عمریست که جز وصل توأم مشغله ای نیست


در بند خیال تو گرفتارم و بیتاب

از پای فتادم دگرم حوصله ای نیست


صد مرتبه باید که بنالم ز نیازم
از ناز تو یک مرتبه حتی گله ای نیست


در ساحل دریای پر از موج حیاتم
غیر از لب آرام تنت اسکله ای نیست


ارگ است و همین لذت ویرانی از عشق
دل رفته به باد و دگرم زلزله ای نیست


چون دایره ی زنگی پایان عروسی
دل تنگ سرور است و دگر مشغله ای نیست


در شهر پر از ظلمِ جفا پیشه ی معشوق
چون شهر فراعن دلَک حامله ای نیست


هر جا که روم در پی دیدار تو باشم
در جان و دلم جز سخنت ولوله ای نیست


با نقش خیالت بکشم نقش وصالی
هر چند که امّید نظر یا صله ای نیست




برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید


  • گروه ادبی بداهه

امشب چرا آشفته و در پیچ و تابم؟
زیر هجوم فکرها باید بخوابم ....


"او دوستم دارد؟" "ندارد؟"وااای امشب
درگیر هستم با دو پرسش...بی جوابم

آنقدر آشوبم که دمنوش پدر هم
کمتر نکرده ذره ای از اضطرابم

هرچه دعا کردم بیاید بی ثمر بود
این روزها دنبال فال و سر-کتابم

می بینمش دارد به سمت من میاید
شاید خیالاتی شدم غرق سرابم

حتما مرا از خاطراتش پاااک کرده
بدجور دارد میدهد حسرت عذابم

بر صورتم لبخند شیرینی نشسته
میگریم اما بی امان پشت نقابم

دلشوره هایم حل نشد در طعم الکل
در یک غزل گم می شوم وقتی خرابم

با دیدنش درگیر یک حسّی دوگانه
هم پر ز آرامش و هم پر التهابم

با اینکه غیر از او نباشد آرزویم
مغرورم و از دیدنش در اجتنابم

دیگر نمی نوشم زجام چشم هایش
اری خمارم منتها در اعتصابم

باران گرفته باز در شهر نگاهم
این روزها بی حد شبیه یک سحابم

می سوزم از اینکه دلم آواز سرداد
تا لحظه مرگم تو هستی انتخابم

وقتی تبسّم های او خرج کسی شد
من هم تبسّم کردم امّا دل کبابم !

یک دم نگاهش را بگیرد مرده ام من
بی روح و بی جان مثل عکس بین قابم

دستم به روی ماشه و بغضم گلو گیر
شلیک کردم اشک های در خشابم




برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید

  • گروه ادبی بداهه

شعرے نمی خـــواهم بگویم، وقتے تو شعر نــــاب هستے
وقتے نگــاهت گرم، گیرا، ... وقتے خودت جذاب هســتے!!


وقتی که دنیای غزل ها در پیش چشم تو حقیرند
وقتی که در تاریکی شب تمثیل یک مهتاب هستے

من سالها چشم انتظارم ، شبها امیدم دیدن توست
ماهی ندارد آسمانم ، بانو گمانم خواب هستی...

من یک کویر خشک بی بار، تو ابر باران زای عشقی
من تشنه ای در راه مانده ، تو یک قنات آب هستی

من یک روانی کم اعصاب ... عشقت مرا دیوانه کرده
نام تو تسکین است بانو ... آرامش اعصاب هستی

احساس خوب و دلپذیریست، حسی که مابین منو توست
این اشتراک ناب زیباست، تو مثل من بی تاب هستی



برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید

  • گروه ادبی بداهه

بین حرف ابری که گریون شده...
که از بوسه ی عشق پشیمون شده...
به بارون نخندی که پشتش غمه...

همون اشک ابره که بارون شده...

یه وقتایی انقد فشاار اومده
یه روزایی انقَدر حالت بده
که خنده ت دروغه ، چشات خیسن و
نفس تنگیات ممتده ممتده ....

دلت رو شکوندن به این راحتی
یه مشت آدم ناتوی لعنتی
تو می مونی با صد تا فکر و خیال
با اعصاب ناجور و بد خط خطی

همون لحظه سجادتو یاد کن...
صدا تو رها تر توی باد کن...
خدا رو مخاطب کن و عشق کن!
به سمت خدا اینو فریاد کن...

یکم باورم کن بذار خوب شم...
بذار با نگاه تو مجذوب شم...
بذار توی آغوش تو بپرم...
با آرامشت گرم آشوب شم!

یه روزایی با صد رقم کبکبه
میبینی که تنها رفیقت ، تبه!
یه روزایی هس که نمیخوای باشن
یه روزاییَم هس که خیلی شبه ...

به خورشید قلبت رجوع کن گلم...
یه حس جدیدو شروع کن گلم...
خدا آسمونه تو روز و شبت...
تو خورشید اونی طلوع کن گلم!

چقد تلخه این حسّ ول-مَعطلی
چقد درد داره ...چه سخته ...ولی
نه می تونی دل بکّنی ، رد بشی
نه میتونی وایسی ...همین ....یاعلی!

دلم میشکنه وقتی احساس نیست...
مثل قبل دلی مثل دریاس؟ نیست!
تو رفتی و عطر جهان مرد و رفت...
دلم دیگه غرق گل یاس نیست...

صدا مو ببین گیر درد و غمه...
نفس هام فقط آه این ماتمه...
ببین شعر دارم براتو زیاد...
ولی عمر کوتام خیلی کمه...

تو اون آه جون سوز و فریاد درد...
با دستای بسته تو اوج نبرد...
صدای گلش توی آتیش در...
شکسته وجودو وجود یه مرد!

باید هی زمین خورد هی قد کشید
باید روی دل خط ممتد کشید
باید از زمین و زمان حرف خورد
تو دنیا باید درد بی حد کشید





برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید

  • گروه ادبی بداهه

پس از یک سال و اندی دلبری ها
گره ها باز شد از روسری ها


اگر چه روز و شب با ناز طی شد
زبانت باز شد این آخری ها

گلم، بویت جهانم را گرفته
گلابت طعنه زد بر قمصری ها

تو مال من شدی ! دیدند مردم
که شد تعبیر این خوش باوری ها!

دو چشمت چشمه ی آشوب قلبم
نگاهت منشا فتنه گری ها

بیفشان گیسویت را دلبری کن
به دور از چشم نهی از منکری ها

گرفتار دو چشمت عام و خاصند
نه تنها کشوری ها، لشکری ها

تمام شهر را مجذوب کردی
ز زیبایی گذشتی محشری - ها

شدم مومن به اسرار نگاهت
در این بزم رواج کافری ها




برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید


  • گروه ادبی بداهه

در باورم از عقل نمانده است نشانی
شیدای جنون من غم دیده جهانی


سخت است حواست برود سمت کسی که
پرت است حواسش به فلانی و فلانی

پیچیده تر آن است ببینی که پریده است
آن مرغ که بر بام تو بوده است زمانی

یک روزه به پیری برسد فرد جوانی
از شدت اندوه و عذاب و نگرانی

دیدم وسط جنگل تقدیر تو هستی
مشغول همین معرکه عشق پرانی

با حسرت سیمای تو گرما زده خورشید...
شاید سحری چادر خود را بتکانی

چون کلبه ی متروک پس از بازی طوفان
ویرانه ام اما تو چونان منزل خانی

هرلحظه پراز خواهش و اصرارم وبغضم
درپیش نگاهت شده ام فرد روانی

خوردم وسط بزم دو چشم عسلی ات
از باده لبهای تو اکسیر جوانی

بیچاره دلم در طلب منزل چشمت
گم کرده در این شهر پرآشوب نشانی

حیف است که دلداده شوی برکس بیدل
بی مهری او دیده و در غصه بمانی

افسوس که از عشق بجز نام نمانده
دیگر نه چنین قصه در این دهر بخوانی

با یار گدا خو نتوان عمر به سر برد
شاید بفروشد دل و دین را به قِرانی

با آنکه بریدست ز یار ازلی دل
خبط است که دل دادی اگر،دل نستانی

دلدادۀ او باش که او یار ِمدام است
نه یار کسانی که وفا دار ندانی

این بار اگر عشق تو آید به سراغم...
شاید بروم بر گذر پیر مغانی...

آن یار که از او دل ما شاد نگردد
مرهم نبوَد بلکه شود بار گرانی

سخت است فراموشی دیدار کسی که
میخواست بماند، نرود دیر زمانی




برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید


  • گروه ادبی بداهه

پر از حرارت عشقم تب جنون دارم
زبانه میکشم و آتشی فزون دارم


نمک برای دل خون شده ضرر دارد
بگو به چشم ملیحت فشار خون دارم

شبیه اینه و شمعدان حسابم کن
مرا به منزل قلبت ببر شگون دارم

فرشته خواسته بودم تو را نصیبم کرد
چه انتظاری از این بخت واژگون دارم

سه تار زندگیم تا به تار مو بند است
منم علاقه به استاد ذوالفنون دارم

تمام ایه ی انا الیه یعنی که
فقط به سمت تو تصمیم راجعون دارم..

الف شدم وَ خمیدم ، به دال نزدیکم
چهل ستونم و احساس بیستون دارم

چنان غزال رمیده به دشت می مانی
که از برای شکارت صد آزمون دارم

ز رنگ و روی من آخر چرا نمی بینی
ز داغ دوری تو چهره لاله گون دارم

به دیدن دل زارم چرا نمی آیی
مگر نگاه غریبیّ و پر فسون دارم

دلا به کنج غریبی شکایتِ چه کنی
نگو به اهل دلی بخت سرنگون دارم

گذشت عمر منو خاطرم نیاسوده
ز انچه کرده ام و آنچه در درون دارم

فشار خون مرض قند مشکل اعصاب
نداشتم که به لطف لبت کنون دارم




برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید

  • گروه ادبی بداهه