گروه ادبی بداهه

کلیه حقوق مادی و معنوی این وبلاگ متعلق به گروه ادبی بداهه است.

استفاده از اشعار وبلاگ بدون ذکر منبع شرعاً حرام و قانوناً جرم می باشد.

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی
گروه ادبی بداهه ... صفحه ما در اینستاگرام 0bedahe0 ... برای دریافت برنامه جلسات شعر، کلمه بداهه را به 50002460650 ارسال نمایید

۷۵ مطلب با موضوع «آیینی» ثبت شده است

خسران زده و زار و پریشان شده ام من
ماه رمضان رفت و گنهکار ترینم

رحمت ز خدا دیدم و شکرش ننمودم
عمر از کف من رفت بدهکار ترینم


"از شوق شکرخند لبت جان نسپردم"
خال لب تو ساخته بیمار ترینم


آن روز که در چهره نمایان بشود جرم
با دیده خونبار گرفتار ترینم

هر قدر تو خوبی، دو برابر بدم ارباب
من مدعی عشق و دل آزارترینم

هربار که شیطان بشه نزدیک خیالم
بر گوشه ی چشمی ز تو ناچار ترینم

در بین همانها که همه شیعه ی عشقند
من هیچ ترین، خوار ترین، زار ترینم




برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید.

  • گروه ادبی بداهه

از عناوین جــهان نــوکــریــت ما را بس
از چه باشم نگران، مادریت ما را بس

تا که ما را به قیامت برهاند از نار
یک نخ سوخته از روسریت ما را بس


تو چه خواهی شنوی از دهن نوکر خود
سایه ات بر سر ما ، سروریت ما را بس

چشم شیعه نشود خشک از این داغ عظیم
تا ابد ناله پشت دریت ما را بس

»هر کسی یاوری و پشت و پناهی دارد«
یک نگاه پسر آخریت ما را بس

تا بسازیم برای حسنت صحن و سرا
فرج گل پسر عسگریت ما را بس

این چنین است که مفتاح جهان در کف ماست
یک عنایت ز شَهِ خیبری ات ما را بس

مستی سینه زنی را به دو عالم ندهیم
یک پیاله ز می کوثریت ما را بس

کم بُوَد تا به قیامت به سروسینه زنیم
غصه ی صورت نیلوفری ات ما را بس

نبُود غم که دو عالم همه از ما برهند
ز همه اهل جهان، دلبری ات ما را بس

شیشه قلبم اگر میشکند باکی نیست
چون که این حرفه میناگری ات ما را بس

از فراوانی این دشمن فاجر چه هراس
صولت احمدی و حیدریت ما را بس

شیعه حیدر تویی و همگان شیعه تو
نور مصباح الهدی رهبریت ما را بس



برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید.

  • گروه ادبی بداهه

هجر تو آتشی افکند به قلبم لیکن
" زده ام فالی و فریاد رسی میآید "


دوش بیماری دل صبر و قرارم را برد
"مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید"


عشق تو خالص و یکدست و لی بعد از تو

"هر کس اینجا به امید هوسی می آید"


تشنه لب، وادی حیرت،حسرتستان بلا
"اندکی صبر که بانگ جرسی می آید"


پی صید دل ما گر نظری اندازی
"شاهبازی به شکار مگسی می آید"


می نابی که تو دادی ز ازل دانستم
" هر حریفی ز می ملتمسی میاید "


تا که رد میشوی از کوچه دل میفهمم
"چون ز انفاس خوشت بوی کسی می آید"



برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید.

  • گروه ادبی بداهه

خدایا رحم بر اشک سحر کن
دل زارم تو را خواهد نظر کن


بریدی از دو دنیا ؟وانگهی هان !
"و یبقی وجه ربک را نظر کن "

ز بیگانه که نه.از خویش نالم
مرا از خویش من جانا به در کن

بیاوبازلطفی کن به عبدت
واین دیوانه رادیوانه ترکن

اگر راضی به اشک بنده هستی
تویی صاحب ، بیا این دیده تر کن

توغفاری ومنانی وربی
بیاوشام تارم راسحرکن

علی مهربان ای نیک سیرت
بیا وبیخیال شو رفع شرکن *

من و یک آسمان جهل و جهالت
به جهل من نگاهی مختصر کن

اگر دورم ز الطافت ، حقیرم
مرا بر لطف خود نزدیکتر کن

تو گر حال خلق را سازنده هستی
بیا لطفی کن و حالم دگر کن

ضرر کردم تو را نشناختم من
تو قهاری بیا دفع ضرر کن

تو رحمانی رئوفی مهربانی
بیا در سنگ دل جانا اثر کن

خطر از شش جهت بر من روان شد
تویی مولای من ، رفع خطر کن

دعایی کردم و دستی بر امد
نگاهی بر من بیچاره تر کن

بمیرم گر مرا تنها گذاری
بیا رحمی به حال محتضر کن

مجال من دگر کوتاه باشد
بیا و درد دوری مختصر کن

دلم را نذر قربت می کنم من
بر این نذرم نگاهی مختصر کن

دگر بال و پری بهرم نمانده
نگاهی بر من بی بال و پر کن

من و گمراهی و دنیا اسیری
شب تار مرا نورا سحر کن

دلم از داغ هجران سوخت آخر
بیا فکری بر این سوز جگر کن

کنون در دام چشمانت اسیرم
کمند دام من را تنگ تر کن

من از آواز این دنیا به تنگم
تو لطفی کن تماما کور و کر کن

در این عالم کسی فکر کسی نیست
غم نان کسی را مختصر کن

همه خوابند و من تنها نشستم
تو هم بر این من تنها نظر کن

پشیمان گشته ام یا رب ز حرفم
تمام دوستانم را نظر کن

خدایا من چه خواهم بیش ازینت
به ما لطف خودت را مستمر کن



برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید.

  • گروه ادبی بداهه

حاجات ما رواست که مهمان زینبیم

عالم همه به گوش، مسلمان زینبیم


گشتیم مسلم از دم احیاکننده اش

مائیم قوم فارس که سلمان زینبیم


دارم امید نیم نگاهی من از درش

هرچند مفلسیم ، محبان زینبیم


دستان حاجتم نرود سوی غیر او

ما ریزه خوار گوشه ای از خوان زینبیم


ما را به غیر سفره او نیست احتیاج

مبهوت و مات سفره الوان زینبیم


ما را چه غم که عالمیان طردمان کنند

شاهیم تا دمی که گدایان زینبیم


منت اگر نهد همه عباس زینبیم

صدبار یا که بیش به قربان زینبیم


اجداد ما همگی مست او بُدند

ما شیعه زاده ایم که حیران زینبیم


از آن زمان که ماه مبارک شروع شد

درمانده گشته ایم و پریشان زینبیم


هر شب برای غربت او ناله می زنیم

آشفته حال شام غریبان زینبیم


ای بی خبر تو هیچ ندانی که عشق چیست

ما را نظاره کن که خرامان زینبیم


روح القدس شدیم وتمامی شاعران

گرم غزل سرایی دیوان زینبیم


ارامش و قرار دو دنیا قرین ماست

فرخنده ایم، بی سر و سامان زینبیم


فخر علی ، تجلی زهرا ، شریک عشق

این زن پیمبر است و مریدان زینبیم


حاجت چرا بری به بر صاحب کرم

جان بایدش دهیم ، شهیدان زینبیم


شکر خدا که روزی اشکم حواله شد

حاجات ما رواست که مهمان زینبیم...


برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید.

  • گروه ادبی بداهه