گروه ادبی بداهه

کلیه حقوق مادی و معنوی این وبلاگ متعلق به گروه ادبی بداهه است.

استفاده از اشعار وبلاگ بدون ذکر منبع شرعاً حرام و قانوناً جرم می باشد.

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی
گروه ادبی بداهه ... صفحه ما در اینستاگرام 0bedahe0 ... برای دریافت برنامه جلسات شعر، کلمه بداهه را به 50002460650 ارسال نمایید

احساس گفته اند که همسنگ واژه هاست
شاعر به شعر خویش ولی منگ واژه هاست


ابری است آسمان دل بی قرار من
کاغذ بیاورید دلم تنگ واژه هاست

رنگ همیشگیِ غزلهای بی کسی
آبیِ آسمانیِ همرنگِ واژه هاست

از واژه های ساده تری استفاده کن
وقتی گلوی عشق تو در چنگ واژه هاست

حالا که شعر آمد و جاری شد از دلم
مثل همیشه آب، دل سنگِ واژه هاست

هر چند عاشقاته دلم می زند ولی
سازم همیشه کوک به آهنگ واژه هاست


حرمت شکن نبوده دلم پای عاشقی

وقتی سکوت بهتر ازاین ننگ واژه هاست


شاید هزار بیت به ذهنم رسید حیف
شاعر همیشه پای دلش لنگ واژه هاست

وقتی که باز، مدرسه ها باز می شود
شاعر دوباره منتظر زنگ واژه هاست

مجموع حرفهای دلم پای هر غزل
تلخیص عاشقانه فرهنگ واژه هاست

دائم شکست میخورد از قافیه، دلم
هر بیت معرکه است، پر از جنگ واژه هاست

تاثیر مستقیم شبیخون چشم تو ست
سربازهای کشته که در هنگ واژه هاست

هر چند واژه ها همه دربند شاعر است
شاعر اسیر حقه و نیرنگ واژه هاست

افراسیاب دهر چه لج کرده با دلم
شعرم اسیر پنجه ارژنگ واژه هاست

وقتی که بغض راه گلو را گرفته است
طبعم عجیب واله و دلتنگ واژه هاست



برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید.

  • گروه ادبی بداهه

از بس تمام دور و برم درد می کند
آتش گرفته ام شررم درد می کند


در حسرت کبابی و داغ دل و جگر
قلبم کباب شد جگرم درد می کند

از بس به خاک خوردم و برخاستم دگر
زانو که جای خود کمرم درد میکند

من در هوای یار کمی بال و پر زدم
یک هفته است بال و پرم درد می کند

عمری سوار مرکب هجران شدم ولی
فهمیده ام که پای خرم درد می کند

رفتم خلیل گونه بت نفس بشکنم
دستم شکسته شد تبرم درد می کند!!

از بس که جمع توست تمام حواس من
هوش و حواس مختصرم درد میکند

بد نیست بال و پر زدنت در هوای یار
من هم پریده ام که سرم درد می کند

بسیار کرده ام سفر و پخته ام ولی
پاهای خسته از سفرم درد می کند

از بس که ذکر تو گفتم به این زبان
نای و زبانم و نفسم درد میکند

در راه انتظار ز سیلاب اشکها
مردم به چشمهای ترم درد میکند

دنبال یار گشته ز بس ذهن خسته ام
روح و روان در به درم درد می کند

از بس که داغها به دل من نشانده ای
این پاره پاره بیت,اثرم درد می کند

چشمش میان شهر پدر در می آورد
از بس نگاه میکند پدرم درد میکند

از بس که صرف توست تمام زمان من
هم ظهر و شام و هم سحرم درد می کند

آن قدر وعده داده دلم پای عشق تو
اما و شاید و اگرم درد می کند...

رفتی، نماندی و چون منکرم شدی
این عاشقی بی ثمرم درد می کند




برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید.

  • گروه ادبی بداهه

من همانم که به یک اخم تو هم دلشادم
در پی خنده ی شیرین تو من فرهادم

ای که لبخند تو طوفان غزلهای من است
خنده ای کن که دوباره بدهی بر بادم


بیستون جای خودش,در ره دلدادگیم
تیشه ی عشق زنم بر همه ی بنیادم

عشق تو ساخت مرا، گرچه که ویران کرده
سرو سامان من و مملکت آبادم

نه به لبهای اناری ، نه به ابروی کمان
من به یک غمزه ی چشمان شما دل دادم

دل و دینم همه تسخیر تو و یک نگهت
"من از آن روز که در بند توام آزادم"

تو همانى که نگاهت به دلم بنشسته
خاطرت جمع که پا را به تله بنهادم

مست گردیدم و از عشق وضو ساخته ام
با همان حالت مستی به نماز اِستادم

سجده و حمد و رکوعم همگی یاد تو شد
من ز قد قامت رعنای تو در فریادم

زیر باران غمت چتر نگیرم هرگز
این غم توست که هر لحظه کند دلشادم

لحظه ای غفلتم از یاد تو ممکن نشود
من خلف هستم و مجنون بُود از اجدادم

به هوای گل لبخند تو بوده است فقط
سر خود پای قدمهای تو گر بنهادم

حاضرم نذر قدمهای تو باشم همه عمر
چو شدم رهرو عشقت، تو برس بر دادم

باز گرما زده عشق تو گشته است دلم
من همان عاشق دلخسته , همان مردادم

بی اجازه زده ام پر به هوایت یک عمر
به غنیمت ببر این قلب چونان پهبادم

با دمت زنده کنی قلب مرا فرقی نیست
بازدم هو بزنی یا بزنی در ها ، دم

کفر زلف تو مسلمان شدن از یادم برد
ای سر زلف تو تنها سبب الحادم

حکم تیرم بدهی یا که به زندان فکنی
عاشقت هستم و خرسند از این بیدادم

روز اول که دچار تب و تابت گشتم
گفتم این را به خودم هرچه که بادا بادم

تا که با تیغ نگاهت سر دل را بزنی
میکشم منت شمشیر تو ای جلادم

آرزویم همه این است که هنگام وفات
پای چشمان قشنگ تو شود میعادم

وقت لبخند تو گلبرگ شقایق گردد
قلب بی مهر و دل سخت تر از فولادم

دوست دارم که اگر قصه عشقی دارم
پای این قصه، تو حوا شوی و من آدم

زندگی بی تو همان به که نباشد,ای کاش
لااقل مرگ در آن لحظه کند امدادم

«در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن»
فکر یک بوسه از آن لعل لبش شد زادم

روزی ار با نگهت بهر شکارم آیی
مثل آهوی رمیده به کف صیادم

تو نه آنى که شود وصف تو را من گویم
چونکه وصفت نتوان، قافیه را وا دادم

تا گلاب دل من را تو بگیری باید
که بهاری بشوم منتظر خردادم




برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید.

  • گروه ادبی بداهه

نوکری بر در این خانه مراتب دارد
ترک این روضه هم انگار عواقب دارد

نوکر حضرت ارباب کمی دقت کن
بردن نام حسین سجده ی واجب دارد

از بلا و غم و اندوه هراسی نَــبـُوَد
نوکر حضرت ارباب مراقب دارد

بهر روزی نزدم رو به کسی من هرگز
نوکر از دست شما جیره مواجب دارد

نوکری حرمت پادشهی دنیاست
این سمت لطف به ارباب مناصب دارد

و همین هیئت سالار شهیدان به خدا
ارجحیت به تمامی مکاتب دارد

هر که بر نوکرتان خرده بگیرد آقا
نزد ما تا به ابد حکم محارب دارد

باز هم نام نویسی حرم شد آغاز
کربلایت به خدا یکسره طالب دارد

معجزه چیز عجیبی در این خانه نبود
دست سینه زنتان نیز عجایب دارد

چشم چپ بر ره آن سرور و سالار مکن
چون که او در پس این قافله نائب دارد

برو گریان شو در خانه ی مادر ای دل
که به مولا قسم این مرثیه صاحب دارد


برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید.

  • گروه ادبی بداهه

قبله من سوی چشمان سیاهت گشته و
گیسوانت هر مسلمان زاده را کافر کند

گیسویت بر باد دادی این طریق دلبری است
حال من را پیچ و تاب زلف تو بهتر کند

من به خال و زلف و ابروی تو ایمان داشتم
قلب تو ای کاش ایمان مرا باور کند

سهم من شد گرمی آغوش مهرآگین تو
گو رقیبم را رود یک چاره ی دیگر کند

جبرئیل قلب من، شان نزول چشم تو
آیه آورده که این گونه خدا محشر کند

باده و جام می و پیمانه ای در کار نیست
جام لبخندت برایم کار صد ساغر کند

قد و بالای تو دیوان هنرهای خداست
چشم هایم باید این منظومه را از بر کند

این صدای قلب من وقتی که می بینم تورا
گوش مردم های اهل سینه ام را کر کند!!!

سالها صوم و صلاه زاهد بیچاره را
آتش جادوی چشمان تو خاکستر کند


زلف کج ! انقدر خود را روی چشمانش نکش

تا کجا با شیطنتهای تو ابرو سر کند


برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید.

  • گروه ادبی بداهه

تا رسیده ست به گوشت که من آذری زبانم
شده تکه ی کلامت"سنی من باشوا دلانیم"

چونکه فهمیدی دلم پای دلت مانده، دویدی
لحظه ایی آهسته باش که "یانوندآ من دایانیم"

تو شدی سلطان قلبم که چه ساده دل ربودی
حالا منتظر نشستی که" تاپشیرام من آنانیم"

و همان روح و روانی که خدا دمیده در من
"تو اگر روی، نمیرم" این بزرگترین "یالانیم"

می دونم که باز دوباره ، حرف تو پر از دروغه
تو بگو دوسم میداری ، با کمال میل "اینانیم"

تو که لحظه ای برایم تره هم نمیکنی خرد
"اوزوی چوخ اوسته گورمه ائله سوز دئنه اینانیم"

تو که آذری زبانی،و منی که بچه "کرد"م
به زبان خود بگویم،که "قضات وی گیانیم"

همه ی شهر که فهمید، اما باورم نکردی
عزیزم فقط بدون که"هم دینیم سن هم ایمانیم"

از چشام که تو نخوندی، از دلم که نشنفتی
بزار ساده من بگم که" آپاردین سن آمانیم"


هی سوال نکن تو از من، که چقد دوست میدارم

عزیزم اینو ولش کن، خدایی " اُلماز سایانیم "

" همه شب در این امیدم" که " رسم به آرزویی"
سر من به روی پایت، لحظه ایی " راحت اوزانیم "

تو طلوع صبح واژه، تو خیالمی همیشه
که برای حرفِ در دل، "اوزون علت بیانیم"



برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید.

  • گروه ادبی بداهه

شب معراج من شد لحظه ی دیدار چشمانت
مسلمان گشتم از بوسیدن لبها و دندانت

هزاران عاشقانه خفته در لبخند زیبایت
بهشتم را تجسم کرده ام مابین دستانت

منم آن آهوی وحشی مرا رامم بکن زیبا
مرا جایی بده اینجا میان خیل مستانت

بسان تار مویی زیر تیغ تیز چاقویی
شده این گردنم باریک، زیر تیغ فرمانت

چنان میشم که آرامش ، گرفته زیر تیغ تو
سرم می خواستی باشد، بزن جانم به قربانت

تمام مزه ها با دیدنت طعمی دگر دارد
که شیرین کرده دنیای مرا طعم نمکدانت

من از شوق وصال او به جرمم معترف گشتم
ولی بد نیست گویا این شب تاریک زندانت

بیا مهمان کن این دل را به یک " من دوستت دارم"
و دُنگ من شود اینکه، کنم یک بوسه مهمانت



برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید.

  • گروه ادبی بداهه

تو با نگاه چپ چپى دین و دلم ربوده اى
خدا به من رحم کند، راست اگر نظر کنى

این همه رفت و آمدم، قصه ترک تو نبود
ناز کنم برای تو ، تا که مگر نظر کنی

ناز نگاه میکنی ، بهر شکار کردنم
وای به حال من اگر ، سینه سپر نظر کنی

یا که به داد می رسى،یا که ز دست می روم
شرم تو می کشد مرا، چو بی خبر نظر کنى

تلخ کنى دهان من، قند به دیگران دهى
شور من از نگاه توست ، چونکه شکر نظر کنى

بانی لکنت زبان ، لرزش دل ، فقط تویی
مرتجع از نگاه تو، تا به فنر نظر کنی

یا شده ام چو شب پره، که نور اذیتم کند
یا تو هویج خورده ای، که چون قمر نظر کنی

مهره ی مار گشته آن چشم و نگاه چپ چپی
نیش زنی به روح من، تا به تشر نظر کنی

نرخ نگاه تو گران، من آس و پاس و ناتوان
لطف تو شاملم شده ، چون به ضرر نظر کنی

دین و دلم که برده ای ، خیره نگه مکن به من
معتقدی به روح؟ تو، با چه شرر نظر کنی

راه نفس گرفته و بغض تو سد معبر است
معجزه می شود اگر، به این گذر نظر کنی

چشم و دلم به سوى تو،من نروم ز کوى تو
چه می شود اگر که تو به چشم تر نظر کنى

گر که من و تو، ما شویم ، بچه ای هم اگر رسید
چه می شود که آن دمم ، به این پدر نظر کنی

دگر نه ما شدن خوش است، نه بچه ای، نه مادری
جای پدر ، شود که تو، به این پسر نظر کنی ؟




برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید.

  • گروه ادبی بداهه

گاهی هوای دل، از گریه هام تره
یعنی بدون قرص، خوابم نمی بره

روی زمین سفت، بی بالش و تشک
احساس میکنم، اینجوری بهتره

با سختی زیاد هی غلت می خورم
فکرم مشوش است دل زار و مضطره

کابوس قبل خواب، هی ترس و دلهره
تصمیمهای تلخ، افکار مسخره

خاری درون چشم، آهی به روی لب
فریاد بیصدا، از عمق حنجره

هوهوی باد سرد، از لای پنجره
دور سرم همش، می گرده شب پره

این خاطرات تلخ، از روز های عشق
همبسترم شده، از سر نمی پره

روحم شکسته و قلبم نمیزنه
یاد تو از خودت، نا مهربون تره

داغ فراق تو ، نسبت به داغ مرگ؟
جای قیاس نیست، دهها برابره

بر روی تخت من یک سایه شد پدید
خیلی شبیه توست تصویر منظره

گلبرگ قرمزی ، مانده به یادگار
کل مشام من، از اون معطره

بختک به روی من، راه نفس برید
حرف من ولی ، هیشکس نمیخره

من از صمیم قلب، گویم چنین به تو
" از پیش من مرو " ، این حرف آخره

یک ماهه کامله فرق میون ما
من هشتم دی ام اون هشت اذره

یک شب وصال وبعد یک عمر با فراق
اون هرچقدبشه این صد برابره

از نیمه هم گذشت، این شام پر شرر
اما بدون قرص، خوابم نمیبره



برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید.

  • گروه ادبی بداهه

من از این عمر از این بی ثمری نالانم
وَ زِ دوریِ تو درگیر دو صد بحرانم

آنقدر دیده به راهت من و دل دوخته ایم
که به یعقوب نبی طعنه زند چشمانم

دو سه روزی شده از پیش نگاهم رفتی
حسم این است که صد سال شده گریانم

رطبت روی نخیل است و دو دستم کوتاه
آه ای کاش به نخلت برسد دستانم

کعبه یک سنگ نشان است وَ من میخواهم
قبله ام را به سوی خال تو برگردانم

تا ابد عهد کنم جز تو کسی یارم نیست
سر من هم برود باز بر این پیمانم

مرکز دایره ی هستی من خال لبت
دیرگاهیست در این دایره سرگردانم

طرفی زلف سیاه و طرفی خال لبت
من بیچاره میان دو طرف حیرانم

سیل اشکم نتوانست که خاموش کند
آتشی را که نگاه تو زده بر جانم

تو نظر کن نه به لبخند به یک اخم مرا
من همان وصل دو ابروی تو را خواهانم

پیچ و تابش نده این قدر، دلم را بردی
کفر ابروی تو گشته خورهء ایمانم

*هرکسی در بر ما دین خودش را دارد*
من مسلمان رخ همچو مه جانانم

از همان لحظه که در چشم تو اکران شد"هیس"
من همان کارگر لال " پس از بارانم"

اه این قافیه ها دست مرا بسته ولی
ثبت گردد غزل عشق تو در دیوانم

یک شب از لعل لبت ساغر مستی گیرم
هوسی تازه که افتاده به جانِ جانم!

من و دلواپسی و دلهره روز وصال
من و این غصه کهنه که شده مهمانم

قصه ام امشب اگر خوش به سرانجام رسید
علت این بود که نام تو شده پایانم


برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید.

  • گروه ادبی بداهه