گروه ادبی بداهه

کلیه حقوق مادی و معنوی این وبلاگ متعلق به گروه ادبی بداهه است.

استفاده از اشعار وبلاگ بدون ذکر منبع شرعاً حرام و قانوناً جرم می باشد.

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی
گروه ادبی بداهه ... صفحه ما در اینستاگرام 0bedahe0 ... برای دریافت برنامه جلسات شعر، کلمه بداهه را به 50002460650 ارسال نمایید

۷۱ مطلب با موضوع «عاشقانه» ثبت شده است

تو می روی من هستم و داغی که می ماند
مثل پرستاران رهبر می شوم یک روز...


با من مدارا کن ! نبین امروز تلخم را
با من مدارا کن که بهتر می شوم یک روز

رفتی ولی عطر تو جامانده است باور کن
با بردن نامت معطر می شوم یک روز

رفتی قیامت شد به پا در سرسرای دل
آشفته چون پهنای محشر میشوم یک روز

وقتی خوراک من شده هر لحظه پرسی غم
از پرخوری بیمار و لاغر میشوم یک روز


جوشیده گل های دلم از بس به اشک داغ
سرشار از عطر گل چو قمصر میشوم یک روز


بد جور می ترسم که نابودم کند حرفت
تا نشنوم "نه" گفتنت کر می شوم یک روز

تا خاص در چشمت شوم بین رقیبانم
با همّتم در بینشان سر می شوم یک روز

بی تو هوای چشمهایم تیره و ابریست
برگرد خوبم، با تو بهتر می شوم یک روز

در نوبهار سبز آغوشت دلم وا شد
پس در خزان عشق، پرپر می شوم یک روز




برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید


  • گروه ادبی بداهه

وقتی خدا جمال تو را در ازل کشید
تک خال عشق از قلمش بر رخت چکید


میخواست قبله داشته باشند مردمان
از منتهای خال رخت کعبه شد پدید

یا داشت می کشید تو را در کمال خویش
یا وقت خلق کردن هفت آسمان رسید

تصویر کردن تو به پایان رسید و بعد
ما را حق از طفیلی روی تو آفرید

محو دو چشم تو همه ی خوب صورتان
زیباتر از رخ تو کسی در جهان ندید

دلتنگم از جدایی ماه ، از شب سیاه
کی میرسد سپیده ی صبحی پر از امید؟

پر هیبت است نقش نگارم ، شکوه عشق
از ذوالفقار ابرو و چشمان او چکید...




برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید


  • گروه ادبی بداهه

دیگر گذشت آب از سرم، زاری ندارد!
دل برده اما قصد دلداری ندارد


بود و نبودم بندِ"جانم" گفتنِ" او"ست
بود و نبودم فرق انگاری ندارد

حق با تو است این قلب اسقاطی من را
رد کن که این کهنه دلم " آری" ندارد

پلکش به هم می خورد خوابش هم دروغی است
این خواب قطعا حال بیداری ندارد

با یک نگاه سرد جانم را گرفتی
آری برایت کشتنم کاری ندارذ

هرچند دلگیرم از این زخمی که خوردم
سر تا به پا گل بوده و خاری ندارد

بی من خوش است، این درد تلخ و ناامیدیست
این شعر استفهام انکاری ندارد

از من مترس ای آهوی در ناز خفته
این گرگ بی دندان که آزاری ندارد

از من تو را آخر گرفت؟ آری، خدایا
قلبم چرا حس گرفتاری نداری

دیشب دعا کردم به خاک غم نشیند
هر کس که با یارم سر یاری ندارد

هر شب غم تنهایی ام یک درد تازه است
تکرار اندوهی که تکراری ندارد

همچون نگاه طفل تنها بر عروسک
می خواهدش هر چند اصراری ندارد

گم میکند راه بیابان را نباشی
این قافله جز تو که سالاری ندارد

ای کاش در چاهی که افتادم بمیرم
اینجا که یوسف هم خریداری ندارد




برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید


  • گروه ادبی بداهه

شب پوشِ ماه سیرتِ جاری علی الدّوام
ای خاستگاهِ عاطفه، بانوی من سلام


حاشا برای وصل تو ای ماه بگذرد
در ذهن این ستاره کوچک،خیال خام

انگار چشم های تو فنجان قهوه اند
خوابم نبرده بعد تو ده ساعت تمام...

در پیش زلف های به دامن رسیده ات
برداشتم کلاه ادب را به احترام ..

آهو! برای صید پلنگان مدعی
قانون مگر نداده به تو اختیار تام؟

تو یک طرف زمین و زمان هم مقابلت
یک انتخاب دارم عزیزم، تو، والسلام

در هر اشاره ات اثر عشق محرز است
لطفت همیشه، تا ابدالدهر مستدام

یک بوسه می فرستمت از پشت پنجره
در مسلک شما بود این بوسه ها حرام

من پست می کنم دل خود را به سوی تو
پیوست می زنم غزلی را به انضمام

مثل همیشه زخم عمیق دل مرا
طرز نگاه کردن تو داده التیام



برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید


  • گروه ادبی بداهه

بلند میشود از دیدنت صدای دلم
نشسته ای پری قصه لابلای دلم


دلم ز درد جدایی پر است و میدانم
نبات های لبت می شود دوای دلم

تباه می شوم آن دم که اختیار کنم
کسی به غیر تو را یک نفس برای دلم

به خنده های لبت یا به اخم ابرویت...
خودت بگو که گذارم تو را کجای دلم؟

منی که با تو وفا کرده ام جفا دیدم
نبود آخر این قصه ها سزای دلم

میان عقل و دل من همیشه بلواییست
همیشه میشود این عقل کم فدای دلم

چه میشود نروی؟پرسش همیشه ی من
بهانه های دل تو شده چرای دلم

تنت حرارت خورشید دارد ای زیبا
بتاب نور تنت را تو بر هوای دلم

اگر چه مومنم اما به کفر نزدیکم
از آن زمان که شدی رب و مقتدای دلم

ردیف شعر منی دوست دارمت بی حد
حروف قافیه ام با تو ای هجای دلم

زمان عاشقی من نبود تاخیری
همان دمی که رسیدی شدی خدای دلم




برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید


  • گروه ادبی بداهه

گاهی دلم پر می کشد تا آستان دوست
من می روم، بی بال و پر تا آسمان دوست


از این جهان خالی از احساس ای مردم
راه زیادی هست حتما تا جهان دوست

گاهی شبیه کودکی وابسته می گردم
تا من بگیرد در بغل این مهربان ِ دوست

در تنگای سینه چون یک ماهی تشنه
دنبال رودم تا رسم بر بیکران دوست

چشمش گواه عشق بود اما زبانش نه...
میخوانم این انکارها را از زبان دوست

گاهی زمین و آسمان یک نقطه می گردند
وقتی که من گم می شوم در کهکشان دوست

پاییزی ام اما به امید بهارم من
تا سبزگردد شاخه ساران خزان دوست

من مرغکی دل خسته ام ، زخمی ِطوفانم
بی لانه ام، دل بسته ام بر آشیان دوست

وقتی که افتادم درون چاه دلتنگی
چنگی زدم با نام او بر ریسمان دوست

آهوی افتاده به دام گرگ را دیدی؟؟؟
سرگشته میچرخد برای حفظ جان دوست

میخواهمت چندان که حتی باورت هم نیست
مانند سربازی به جمع کشتگان دوست




برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید

  • گروه ادبی بداهه

چه سخن هاست در این سینه ولی هیچ کسی
بر نهان خانه ی ما یاور و محرم نشود


با من غمزده صد بار جفا کرده زمین
از سرم سایه عشقت نفسی کم نشود

نگهت گرم و عمیق است ولی میترسم
که بسوزد همه اش زین تب و آدم نشود

باز من سوختم و باز تو خندیدی...حیف
تیغ خنده به من تب زده مرهم نشود

داد، فریاد، فغان، مویه، برای بغضم
هیچ عکس العملی گریه ی نم نم نشود

از خماری به جنون میرسم آخر سر اگر
نمی از ساغر معشوق فراهم نشود




برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید


  • گروه ادبی بداهه

لحن گفتار و طعم آغوشت، می دهد شرح، حس گرما را
دختران سخت دوست می دارند، لفظ دلچسب و ناب بابا را


در میان تمام عاشق ها هیچ کس مثل تو نمی ریزد
پای این غنچه های ناز و لطیف، همه ی آب و رنگ دنیا را

همچنان تو خدای عشق منی ، من همانم گلابتونِ توام
بعد از این بیست سال صد ساله، دوست داری هنوز صهبا را

دست هایت همیشه و هر روز، شانه گیسوان شب رنگم
رفته ای چاره ای ندارم من، عاشقم این خیال و رویا را

تو برایم پناه بی همتا ،من به یاد تو در دل شبها
هرگز از خاطرم نخواهم برد، یاد آن روزهای زیبا را

بغض دلگیر، لحظه ها دلتنگ، با اجازه به یاد تو هر شب
آن نوار قدیمی و گریه ، با صدای تو چه چه یارا

خنده هایت نماد آرامش، بودنت انتهای خوشبختی
بی تو مجنون دگر نمی خواهد، زندگی، شور، عشق لیلا را

رفتی و رفتنت شده دردی،رسم دنیاست این جدایی ها
با تو و بی تو دل خوشم بابا ،دارمش چون خدای یکتا را




برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید


  • گروه ادبی بداهه

یک کافه و یک پنجره ی رو به خیابان
یک بغض فرو خورده ی سرگشته و حیران


یک میز..دوتا چای..و باران که مداوم
من ..تو..متقابل..چه ناگفته..چه ویران

تو مثل همیشه به من احساس ندادی
باید بگذارم سر از اینجا به بیابان

از خرمن موهای تو سرسبز مزارع
از دامن گل دار تو روییده گلستان

باران چه پر از درد به این پنجره می خورد
ای وای از این گریه از این بارش باران

تنهایی من.. کافه و یک قصه ی تازه
شب گریه و بی تابی و بیداری و حرمان

انگیزه ی تلخی ست که از قهوه بخواهی
ترسیم کند فال کسی را ته فنجان



برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید


  • گروه ادبی بداهه

یک عمر درد هجر کشیدن که ساده نیست
دل از نگار خویش بریدن که ساده نیست

گاهی به جای چشم به ابروت خیره ام
از حاشیه به متن رسیدن که ساده نیست

لبهای من حریص رسیدن به کام توست
از شیره لبت نچشیدن که ساده نیست

حال مرا بپرس تو از مرغ عشق ها
بی عشق زندگیت پریدن که ساده نیست

رفتی و بعد رفتن تو ایست زندگی!
حتی برای قلب تپیدن که ساده نیست...

دارایی ام تمام شد الا همین نفس
ناز تو را همیشه خریدن که ساده نیست

کم تازه کن تو داغ مرا نی نواز شهر
با درد هجر ناله شنیدن که ساده نیست

وقتی که آخرش تو همان کرم ساده ای
شب تا به صبح پیله تنیدن که ساده نیست

دل در ره غم تو شده خون فشان و لیک
با پای لنگ دل ندویدن که ساده نیست

اى ماه من، حلال و حرامش به پاى دل
از روى ماه بوسه نچیدن که ساده نیست

من را هلال کردى و کردم تو را حلال
از دورى نگار خمیدن که ساده نیست

خشکید چشمه ی دلم و دیده همچون او
از این کویر چشم چکیدن که ساده نیست




برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید

  • گروه ادبی بداهه