گروه ادبی بداهه

کلیه حقوق مادی و معنوی این وبلاگ متعلق به گروه ادبی بداهه است.

استفاده از اشعار وبلاگ بدون ذکر منبع شرعاً حرام و قانوناً جرم می باشد.

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی
گروه ادبی بداهه ... صفحه ما در اینستاگرام 0bedahe0 ... برای دریافت برنامه جلسات شعر، کلمه بداهه را به 50002460650 ارسال نمایید

۳۱ مطلب در تیر ۱۳۹۳ ثبت شده است

بی تاب تر از موجم و آشوب تر از باد
از دیده برون رفته، مگر می رود از یاد؟

هر سو نگرم خاطره ای آه خدایا
فریاد از این رایحه، زین رایحه فریاد

هیهات که این درد نفسگیر دلازار
آشوب عجیبیست که در سینه ام افتاد

من عشق طلب کردم و ایزد به جوابم
معشوقه خارا دل و اندوه به من داد

«اندوه» گرانی که هماره به برم ماند
«معشوقه» تلخی که نماند و نکند یاد

شیرین شده ای وُ به دل خسرو نشستی
این جمع چه دانست ز تنهاییِ فرهاد

یک لحظه نظر کرده و عمریست خرابم
ویرانى دل از تو بود خانه ات آباد



برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید

  • گروه ادبی بداهه

به گل پیکر ارباب الهی العفو
گودی حنجر ارباب الهی العفو

روز هفتم، دل من یاد محرم کرده
به علی اصغر ارباب، الهی العفو

عطش افتاده به جانم، جگرم می سوزد
به علی اکبر ارباب، الهی العفو

قامتم خم شده، نیلی شده رویم بابا
به رخ دختر ارباب، الهی العفو

گوش تا گوش، گلوی پسرت پاره شده
به گل پرپر ارباب، الهی العفو

خاک بر این دهنم، شمر، میان گودال.....
به بریده سر ارباب، الهی العفو

کمرت خم شده از رفتن سقای حرم
به دو چشم تر ارباب، الهی العفو

بوسه بر حنجر خشکیده ی از آب زدی
به دل خواهر ارباب، الهی العفو

آخرین غصه ی او، داغ اسیری تو بود
به غم آخر ارباب، الهی العفو

هر که در کرببلا داشت نشان از زهرا
به خود مادر ارباب، الهی العفو

مست از باده ی عشقیم و فدایی توایم
به می و ساغر ارباب، الهی العفو

به حبیب و به زهیر و به غلام و به قمر
به همه لشکر ارباب، الهی العفو

بین و گودال و نگاهش به حرم ... یا زهرا
به دل مضطر ارباب، الهی العفو

چه شود گوشه اى از مرقد شش گوشه او
جان دهم در برِ ارباب ،الهى العفو



برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید

  • گروه ادبی بداهه

افطار با خرما نخواهم کرد چون که
لبهای تو طعم عسل دارند بانو


با دست وا کردی گره از زلف ! دیدی !
پیچیدگی ها راه حل دارند بانو ..

دست و دلم لرزید از جادوی چشمت
لبهایتان حکم گسل دارند بانو

حالا که سهم من شدی شب منقبض شد
این لحظه ها با من جَدَل دارند بانو

با من سخن گو ، با کنایه ،رمز، ایهام
لبهای تو ضرب المثل دارند بانو!

می ریزم این دنیا و مافیها به پایت
این وعده ها مرد عمل دارند بانو

من از زبانت شعر نو را دوست دارم
مردم اگر شیخ اجل دارند بانو

باید که فکری کرد وقتی بی قراری...
این چشم ها ضرب الاجل دارند بانو

اقمار دور چشم هایت دل فریبند...
چشمان تو حکم زحل دارند بانو

چشم و دلم وصف نگاهت را شنیدند
قصد خرید در محل دارند بانو ...

عاشق -بله- کور است اما چشمهایم
در خود شما را لااقل دارند بانو

پیمان لبهای من و تو ماندگار است
عهدی که از روز ازل دارند بانو

قطعا مسلمانی نمیدانم چرا پس
چشمان تو لات و هبَل دارند بانو...

این دستهای خسته‌ی بیمار عشقت
گویی دوا را در بغل دارند بانو

وقتی نباشی این درختان صنوبر
در چشم من حکم دکل دارند بانو





برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید

  • گروه ادبی بداهه

السّلام ای ماه خوب ربّنا
السّلام ای ماه جمله اولیا

السلام ای ماه پر فیض صیام
ماه خوب روزه و ماه دعا

السلام ای لطف حق بر بندگان
ای شمیم رحمت و سور خدا

السلام ای بارگاه بندگی
ای به تو در دل صفا بر لب ثنا

السلام ای آنکه مشتاق توام
تا دهم جان را به نور تو صفا

ای خدایم عفو کن این بنده را
چون که بوده لطف تو بی انتها

السلام ای بهترین ایامها
در میان سالها و ماه ها

السلام ای باب رحمت بر همه
بندگی بر غیر تا کی تا کجا ؟

چون به عفوم وعده فرموده کنم
بندگی بی منت و چون و چرا

السلام ای ماه توبه، بندگی
از تو فضل بیکران بر ما عطا

السلام ای فرصت خالص شدن
آشنا گشتن به حبّ کبریا

السلام ای دوست ای ماه خدا
یک سلامی همچو بوی اشنا

السلام ای بحر مشتاقان سلام
می کند هر دل به بحر تو شنا

السلام ای هدیه بر اهل زمین
سوی بالا میبری تقدیر ما

السلام ای تو نشان رحمتش
بر رهی گم کرده باشی رهنما

السلام ای ماه قران و نماز
بر کدورتهای دل دادی جلا

السلام ای شاهد اعمال ما
ای پذیرای همه شاه و گدا

السلام ای نهر جاری در دلم
می بری تاریکی هر لکه را

ای شهید فوزت و ربی کلام
بر شکاف فرق تو دنیا فدا

السلام ای مهبط قران و دین
ای که آمد در تو پیغام خدا

السلام ای ماه مهر و آشتی
در تو میگردد ز ما کینه جدا

السلام ای حرز محکم از گناه
ای نگهدارنده از خبط و خطا

السلام ای اتصال ملک و دین
از ملائک میرسد بر ما ندا

ی السلام ای شاه راه بندگی
بهر مس های وجودم کیمیا

السلام ای درس انفاق و وفا
میزدایی کبر و مستی بیصدا

السلام ای فاتح دنیای دل
میرسد از تو به دل شور و نوا

السلام ای صبرو ای تقوا رسان
بر قلوب صادق و بس بی ریا

السلام ای تو حدیث عاشقی
مینوازی بنده را بی ادعا

عاشقم بر لحظۀ افطار تو
با ندای ربنا یا ربنا




برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید

  • گروه ادبی بداهه

همچون لباس کهنه که پا مال می شود
از دست ِ چشم های تو افتاده ام زمین

بر روی شانه هام گرفتم تو را ... نرو
حالا که من به جای تو افتاده ام زمین

عاشق شدم.. تو حوصله اش را نداشتی
دیوانه ام ... برای تو افتاده ام زمین

مانند ذره ای که تکانی ز پیرهن
من بارها به پای تو افتاده ام زمین

چون بی هوا به عشق تو باران شدم ... ببین
هر قطره در هوای تو افتاده ام زمین

چون چینی شکسته من از دست رفته ام
وقتی که با صدای تو افتاده ام زمین

باران شدم دوباره ببارم برای تو
گویی که با دعای تو افتاده ام زمین

باران بهانه است من از دست رفته ام
هر قطره ام فدای تو "افتاده ام زمین"

پیش از نماز گوشه ی چشمت نشسته ام
تا موقع ادای تو افتاده ام زمین

همچون بهار مصر که رنگ خزان شده
با لطف کودتای تو افتاده ام زمین




برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید

  • گروه ادبی بداهه

دل بیچاره می ترسد بگیرد دست دلبر را
دلش با اوست یا می خواهد آن دلبند دیگر را

بسیجی وار می بازد میان عشق بازی جان
ولیکن باز خواهد کرد بهرعشق معبر را

ولی گاهی ندارد چاره چون ایران و آرژانتین
فقط شاید بیابد صفحه ی فیسبوک داور را

شده سرگشته بین نسل های سوخته،آخر نمی داند
برنزاژ است یا خورشید سوزانده تن و سر را

تمام نقدهای سینما را خوانده اما باز
نمی خواهد بفهمد کام تلخ شام آخر را

دلش را بسته بر زلف نگاری که نمی داند
تفاوت های بسیار است مرغ عشق و کفتر را

چو یوسف مانده درمانده میان عشق و نامردی
چگونه حل کند در خود غم گرگ و برادر را

گمانم تازه فهمیدم چرا ماران نمی خوردند
سر بی مغز این ضحاک بی درد ستمگر را

دلی که فارغ از عشق است شیرینی نمی داند
و ماران هم نمی خواهند این جانسوز اخگر را

دلش با دیگری دستش به دستان نگارش بود
خیانت پیشه ای کز یاد برده عهد و باور را

مسلمان زاده ای بود و نمی دانست این کردار
نه تنها نا مسلمانی است حیران کرده کافر را

چه خوب و بد بدون عشق ممکن نیست دنیایم
و من تا زنده باشم دوست دارم این پیمبر را

از این غم آنچنان بیگانه گشتم من از این دنیا
به چشمم دیده ام هر روز من صحرای محشر را

بدنبال تو پابرجا چونان پرگار می گردم
چو طفلی که نمی داند کجا گم کرده مادر را




برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید

  • گروه ادبی بداهه

از بس که به لب نام تو را مز مزه کردم
گفتند طبیبان مرض قند گرفتم

هر پیر طریقت که به زنهار سخن گفت
نه حرف شنیدم و نه من پند گرفتم!

از خاک مرا کندی و بر بام نهادی
پیش تو من احساس دماوند گرفتم

گفتند طبیبان که دگر نیست مداوا
تا آنکه دلم را ز تو پیوند گرفتم

آنقدر که روی تو پراز عشوه و ناز است
بهر رخ زیبای تو روبند گرفتم

انقدر دلم تنگ شد و تنگ شد و تنگ
طوری که به اجبار کمربند گرفتم

من بهر خریداری مهر تو ز حافظ
شش دانگ بخارا و سمرقند گرفتم

بر عشق تو دلواپس و در جنگ دلاور
این خصلتم از لطفعلی زند گرفتم

گفتند که از عمر به قدر نفسی هست
آن یک نفسم را زخداوند گرفتم

بازار بتان که همه در قبضه ی چین است
همزاد تو را حدس بزن چند گرفتم ؟

تا چشم حسودان تو از کاسه درآرم
سوغات ز چین وعده زدربند گرفتم

از پای فتادم و تو ای کاش بدانی
من نام و نشانت به چه ترفند گرفتم

هی عشق نثار تو شد و هیچ ندادی
خمس طلبم را ز تو لبخند گرفتم

گفتند و نوشتند که تو عین بهاری
من رد بهار از دل اسفند گرفتم

دیدم که رسیدن به وصال تو محال است
یک دختر زیبا به تو مانند گرفتم

از اصل رسیدن به بدل فرض محال است
کی می شنوی دل ز تو دلبند گرفتم

my love ! Can I choose living in the near you
حتی هتل و جا توو نیوزلند. گرفتم

رفتیم و رسیدیم ز ایمان به در کفر
این لعبت خود در ره تایلند گرفتم

ممنون سر ذوق امدم و حال خوشم را
از لطف شما جمع هنرمند گرفتم



برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید

  • گروه ادبی بداهه

در گیر و دار وسوسه اعجاز کردی و...
با یک نگاه حرف خود آغاز کردی و...
گلبرگ های غنچه لب باز کردی و...
اطناب ناز خواستم ایجاز کردی و...

در پیش چشم های خود از دست می روم

گفتم هزار مرتبه برگرد و ... آخرش
شد سبزِ برگهای تنم زرد و ... آخرش
چشمت مرا اسیر خودش کرد و ... آخرش
مانند شمع سوختم از درد و... آخرش

در پیش چشم های خود از دست می روم

دلگیرم از تمام نبودت ولی برو
می میرم از نبود وجودت ولی برو
من مست لحظه های ورودت ولی برو
در گوش من نشسته سرودت ولی برو

در پیش چشم های خود از دست می روم

از باده نگاه تو سرمست آمدم
هر جا که چشم های بنشست آمدم
من از عدم به لطف تو در هست آمدم
مانند لحظه ای که روی دست آمدم...

در پیش چشم های خود از دست می روم

این آمدن مراد دل خسته ام نبود
باز آمدی برای دل بی کسم چه سود
یک دم نگاه کن به من از پشت ابر دود
سیگار لعنتی شده جاگیر عطر عود

در پیش چشم های خود از دست می روم

از دست رفته ام به تپش های عاشقی
قدری بمان نه تا دم مردن، دقایقی
تو آن عزیز کرده ی معصوم سابقی؟؟؟
وصف تو بی وفاست خودت هم موافقی؟؟؟

در پیش چشمهای خود از دست می روم




برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید

  • گروه ادبی بداهه

بی تو آری فنا می شود دل
بی تو بی ادعا می شود دل

با تو اما یقین دارم ارباب
غرق نور خدا می شود دل

پس جدا گشتن از تو محال است
کی ز جانش جدا می شود دل؟

تا تو امضا کنی شک ندارم
ساکن کربلا می شود دل

آندمی که جدا شد ز دنیا
با شما آشنا میشود دل

غرق دنیا شدن ناسپاسی است
طائر کبریا می شود دل

بی تو دل مامن بی قراری است
با شما با صفا میشود دل

زندگی بی تو ما را عذاب است
کی ز این غم رها میشود دل

عمر ما جمله بی حاصلی بود
بی تو بی دست و پا می شود دل

عقل گفتا وصالش تباهی است
گفت باشد فدا میشود دل

گفت وصلش نباشد میسر
گفت اما چرا می شود دل

آرزویم بود وصل رویت
کی به تو مبتلا می شود دل

ی شما دل گرفتار طوفان
با شما ناخدا می شود دل

اقتدا بر شما بین گودال
شک نکن سر جدا می شود دل

روزى از باده ى انتظارت
مست قالو بلا مى شود دل ...

دل به شش گوشه تا می سپاری
صحن ایوان طلا می شود دل

آخرش سنگ فرش سیاهی
در حریم رضا می شود دل

بین هر کوچه ی تنگ و تاریک
با حسن هم نوا می شود دل

صبح جمعه به لب أین أین
ندبه هایش به پا می شود دل




برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید

  • گروه ادبی بداهه

باید به احساس خودت خندیده باشى
وقتى که از یار خودت رنجیده باشى

دل داده ای به عشق دیگر مثل این است
که میوه را از باغ مردم چیده باشی

از بخت بد! یار خودت را در دل پارک
همراه یک مرد غریبه دیده باشی

هی منتظر باشی خبر اما نیاید
از رفتن بی موقعش ترسیده باشی

صهبا رحیمی تا تشت رسوایی بیفتد از سر بام
با خشم سر بر دیوار غم کوبیده باشی

از بخت تیره در مسیری گرد و دوار
یک عمر هی دور خودت چرخیده باشی

در اوج درد و بی کسی خود را میان
یک پیله از حجم کسی پیچیده باشی

از خود برانندت به جرم عشق بر گل
بی آنکه حتی غنچه ای بوییده باشی

هی از برادر زخم خوردی و سرانجام
چیزی نگویی و فقط بخشیده باشی

ای کاش در باغی که نامش زندگانی است
گلهای شادی را عزیزم چیده باشی

ای کاش می شد بشنوم در بزم عشاق
مانند شمس و مولوی رقصیده باشی




برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید

  • گروه ادبی بداهه