گروه ادبی بداهه

کلیه حقوق مادی و معنوی این وبلاگ متعلق به گروه ادبی بداهه است.

استفاده از اشعار وبلاگ بدون ذکر منبع شرعاً حرام و قانوناً جرم می باشد.

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی
گروه ادبی بداهه ... صفحه ما در اینستاگرام 0bedahe0 ... برای دریافت برنامه جلسات شعر، کلمه بداهه را به 50002460650 ارسال نمایید

۷۱ مطلب با موضوع «عاشقانه» ثبت شده است

من از این عمر از این بی ثمری نالانم
وَ زِ دوریِ تو درگیر دو صد بحرانم

آنقدر دیده به راهت من و دل دوخته ایم
که به یعقوب نبی طعنه زند چشمانم

دو سه روزی شده از پیش نگاهم رفتی
حسم این است که صد سال شده گریانم

رطبت روی نخیل است و دو دستم کوتاه
آه ای کاش به نخلت برسد دستانم

کعبه یک سنگ نشان است وَ من میخواهم
قبله ام را به سوی خال تو برگردانم

تا ابد عهد کنم جز تو کسی یارم نیست
سر من هم برود باز بر این پیمانم

مرکز دایره ی هستی من خال لبت
دیرگاهیست در این دایره سرگردانم

طرفی زلف سیاه و طرفی خال لبت
من بیچاره میان دو طرف حیرانم

سیل اشکم نتوانست که خاموش کند
آتشی را که نگاه تو زده بر جانم

تو نظر کن نه به لبخند به یک اخم مرا
من همان وصل دو ابروی تو را خواهانم

پیچ و تابش نده این قدر، دلم را بردی
کفر ابروی تو گشته خورهء ایمانم

*هرکسی در بر ما دین خودش را دارد*
من مسلمان رخ همچو مه جانانم

از همان لحظه که در چشم تو اکران شد"هیس"
من همان کارگر لال " پس از بارانم"

اه این قافیه ها دست مرا بسته ولی
ثبت گردد غزل عشق تو در دیوانم

یک شب از لعل لبت ساغر مستی گیرم
هوسی تازه که افتاده به جانِ جانم!

من و دلواپسی و دلهره روز وصال
من و این غصه کهنه که شده مهمانم

قصه ام امشب اگر خوش به سرانجام رسید
علت این بود که نام تو شده پایانم


برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید.

  • گروه ادبی بداهه


یک قصه ی پر غصه ام ٬کاری ز شیوا بغض
فیلم حکایت های غم محصول سیما بغض


مانند اسرائیل و یک باریکه ی غزه
دارد تصرف می کند راه نفس را بغض


بر روی سنگ قبرم این را مینویسد اشک:

اینجاست قبر شاعری٬ فرزند صدها بغض


این رسم این دنیاست راه چاره ای هم نیست
بر روی ما میخندد و پشت سر ما بغض

با این همه دردی که بر روی دلم مانده
راهی دگر مانده برای قلبم الا بغض؟


بین دوراهیِ همیشه مانده ام اما
امروز گریه میکنم شاید که فردا بغض


چون مزه ی شیرین بیانم! خنده ام تلخ است
بد جور قاطی گشته اند این خنده ها با بغض


حال عجیبی بود بین ماندن و رفتن...
وقتی که احساس مرا می کرد حاشا بغض


باید که چالَش کرد زیر حسرت و اندوه
وقتی نمی آید به کار سینه حتی بغض


این گریه ها از دستشان کاری نمی آید
«دارد تصرف می کند راه نفس را بغض»



برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید.

  • گروه ادبی بداهه

نه فدایی نه یار می خواهم، نه سپاهی سوار می خواهم
حمله کرده است لشکر چشمش، کوره راه فرار می خواهم

من فراری ز کارزار و سپاه،زخمی از تیرهای ناز نگاه
بار الها برس به فریادم، اندکی من قرار می خواهم

هدف تیر چشم تو این دل، زلف تو کرده کار من مشکل
آخرش من شوم به تو مغلوب، همچو تو تک سوار می خواهم

لاجرم میزنی بزن خوب است، تیرهایت برام مطلوب است
من از این هستی بدون نگار، مستی و احتضار می خواهم

مستم از نقش خنده بر لب تو ، عاشق گیسوان چون شب تو
گشته حالم وخیم رحمی کن،من تو را ای نگار می خواهم

وه که زیباست آن شکر خندت، خنده ها و نگاه چون قندت
من دگر قالبم تهی گشته، از تو حسن القرار می خواهم

نا که دیدم رخ چو مهتابت،دل خرامان بگشت و بی تابت
گر به دنبال دلبری باشم، مهوشی با وقار می خواهم

تا که یوسف شوم زلیخایی، گر که مجنون منم تو لیلایی
همچو فرهاد کوهکن گشتم، یار شیرین تبار می خواهم

ترسم این شعر شر شود آخر، و به عالم سمر شود آخر
قافیه بوی خون دهد انگار، ذبح شرعی ز یار می خواهم

زده بندی به دل هوا و هوس، بار بر شانه، میله های قفس
من جنون برده عقل و هوشم را، یار بی بند و بار می خواهم

دست از خجالتت بردار ، سر به آغوش و شانه ام بگذار
مست از باده ی جنونم کن ، من تو را میگسار می خواهم

راه میخانه سوی خانه توست، مستی ام از خم شبانه توست
من خمار و خراب و خمّارم، باده ی بی شمار می خواهم

گر که باده ز دست تو نوشم، می رود از سرم دگر هوشم
از می و آن نگاه تو سوزم، آتشی پر شرار می خواهم

آخر ای جنگجو دمی هم "ایست"، گفتمانی کنیم هم بد نیست
بهر صحبت کمی کنار رویم، از تو بوس و کنار می خواهم




برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید.

  • گروه ادبی بداهه

اصلا" عجیب نیست فراز و نشیب ها
افتادن از دهان تمامیِ سیب ها


باور بکن عزیز که اینجا دلیل هست
حتی برای سادگی ِ نا نجیب ها


حتما به خیر میگذرد کارهایمان
حتما جواب میدهد"امن یجیب" ها


ما بین اهل دل که یهودا کند نفوذ
در رونق است ،شغلِ کثیفِ صلیب ها !


من طعم سادگی ِ شما را چشیده ام
پس پر کنید ظرف مرا از فریب ها


این قصه ی شکستن ظرفم قدیمی است
سنگم بزن ولی نه میانِ رقیب ها


بیماری جنون تو پر کرده شهر را
عاجز شدند از تو تمام طبیب ها !


بیــچاره آن عمارتِ آشــوب خورده‌ که
ویران شده به دستِ کجِ ناشکیب‌ها


سرگرمِ صحبت‌ام و تو اما نمی‌شوی
هم‌صـحبت‌ام کـنارِ هـمه عنـدلیب‌ها


دنیا فقط محل گذار است،ساعتی
با تیک تاک خود، زده دل را نهیب ها


دل را که گمشده در موی دوست میبینم
دیگر چه وحشتی ز عتید و رقیب ها ؟!


وقتی که دوست خنجر از پشت می‌زند
دیگر چه حاجت است به زخم رقیب ها


حالا که شاعرند همه اهل این دیار
کم رنگ گشته عشق میان ادیب ها


ما خود به حال و روز بد خویش آگهیم
ما را رها کنید ز دست حسیب ها



برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید.


  • گروه ادبی بداهه

با تمامِ جنون و خیره سریم،با همین حال و روز و وضع وخیم
در دعا خواستم تو را ز خدا ، مستجابش بکن خدای کریم!

چون بخار از زمین شدم به هوا،تا بگیرم در آسمان دستت
مثل باران ز آسمان به زمین،آمدی تا به یکدگر نرسیم

قطره بودم، حرارتت من را، کرد تبخیر آمدم بالا
من شدم ابر و باد گشتی تو، اینک آغاز گردباد و نسیم

قصه بالا گرفت وقتی که ، دست خود را گرفت از دستم
تا مرا هم فلج کند از غم ،کرد من را ز چشم خود تحریم

وقت افطار بر سرِ سفره، من دعایم همه به وصل تو بود
لیک گشته دعای هر سحرت ، مجلسی از برای من ترحیم

وقت آنست مرد و مردانه ، ساعتی با رقیب تنهاشم
تا بفهمد که پیش من نکند ، پای خود را دراز تر ز گِلیم

خانه ام بر سرم خراب شدست، آرزویم به باد رفت که رفت
من شدم از نگاه او تحریم، او نموده رقیب را تکریم

رفته بودم برای جنگیدن، تا کنم دست او ز گُل کوتاه
لیک ناگه چه شد نفهمیدم، بعد حرفش شدم به او تسلیم

بغض او در گلوی من بسته ، راه قلبم به سوی او مسدود
او شکستست این دلِ من را ،مثل آن گل که شد به او تقدیم




برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید.

  • گروه ادبی بداهه

به دل وقتی که می افتد هوای دیدن یارم

کسی دیگر نمیفهمد که خوابم یا که بیدارم


زمین زیبا،فلک دیبا،ملک مست و هوا خرم

ولی بالاتر از اینها،تو را من دوست میدارم


کسی میگفت گشتی تو طبیبی حاذق و ماهر

ازآن لحظه فقط دانم که بیمارم،که بیمارم!


خدا را!لحظه ای بنشین نگارا تو به بالینم

به پاس دوستیهامان،بکن یک لحظه تیمارم!


تمام خوابهای من شود آن ساعتی تعبیر

که از پشت غبار غم بیایی تو به دیدارم


اگر یک روز یک لحظه نگاهت سمت من افتد

از آن پس من اسیر آه و حسرتهای بسیارم


دوباره دوستت دارم ،نسیم و روزتکراری

ازاین افعال بیهوده عزیزم سخت بیزارم...


جنون وقتی که می آید سراغ عقل دیگر من

ز رفتار و ز کردارم دگر رسوای بازارم


چو آیم سوی میخانه من مخمور دیوانه

ز خم پیمانه پیمانه، بنوشم چون که خمارم...


به دیدارش فروشم من تمام دین و دنیا را

که من رسوای این دنیا و بد مستی بود کارم



برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید.

  • گروه ادبی بداهه

در سرت می پروراندی عاقبت ترکم کنی
سنگ دل سنگ دلت قلب مرا مضروب کرد

دست تو در دست دیگر دوستانت بود و آه
دیدنت آنجا دلم ویرانه و مخروب کرد


زود رفتی و نماندی آخرش با هم رویم
رفتنت در اوج مجلس شور را منکوب کرد!

در بغل بگرفته بودت آن پسر با دست راست
دیدن آن صحنه ها چشم مرا مرطوب کرد

بر من خسران زده اخمی بکردی ای رفیق
اخم تو در کل عالم بنده را مغضوب کرد

تا ابد پابند تو گشتم بدون چاره ای
حضرت حق از برای نوکری، شخصا، مرا منصوب کرد

ابتداءا آب انگوری بُدم پاک و حلال
انتظار از بهر تو اما مرا مشروب کرد!

بیت تو ناب و غزلهایت برایم آب خضر
جذبه آن مردم چشمت مرا مجذوب کرد

چون خروج از دولت عشقت، برایم مهلک است
قاتلم عشقت شد و بر درگه ات مصلوب کرد

سر به روی شانه ام تا تو نهادی لحظه ای
دعوی عشق تو در عمق دلم آشوب کرد

ناخوش و بیمار بود احوال قلب زار من
لمس موهای سرت، حال دلم را خووب کرد

عاشقت بودم وَ خواهم بود، با این وصف حال
می توان من را گرفتار شما محسوب کرد



برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید.

  • گروه ادبی بداهه

شدم درگیر چشمانت، تو از آغوش پاییزی

تو حتی باخیالت هم، به فکرم شعر میریزی


منم که تند و بی پروا برایت شعر می گویم

تو هم بر عکس من هستی شدیدا اهل پرهیزی


برایت شعر میسازم تمام خاطراتم را

تو خیلی ساده می گویی عجب شعر غم انگیزی


نگاهت آتشین باشد،دلت مانند یک برکه

گره در دست تو مانده که ذوقم را برانگیزی


بیا خوبی کن و یکبار،صرف از فعل رفتن کن

چه بگریزی زابیاتم که بر زخمم نمک ریزی


عجب چشمی تو داری که برایش شعر میسازم

تو هم در جام من هر دم غمی روی غمی ریزی


به پیش چشم تو هیچم و میدانی که میدانم

تو داری دغدغه بسیار و من موجوده ناچیزی


برایم تازگی داری تو را هر وقت میبینم

لطیف و خوش بر و رویی شبیه فرش تبریزی


به روی گونه ات یک قطره اشکی بود بوسیدم

چگونه میتوانی شور و شیرین را بیامیزی؟؟


تو آن مرد بزرگ آرزوهای منی اما

بیا نزدیک تر از دور انگاری تو هم ریزی!!!


مرا مجنون خود کرده دوچشم پر ز راز تو

تو از چشمان خود یارا طلسم و راز میریزی


شبیه ماهیه دریایی و زیبا و رویایی

ولی دستم نمی آیی ز بس که خیسی و لیزی


دل من چون سپاه روم سخت و محکم است اما

تو فتحش می کنی اخر ، سپاه خسرو پرویزی


پس از فتح دلم،آرامتر ای گُل،مداراکن

 بترس از آه من زیرا، بُوَد آهِ بلاخیزی


تو زیبایی ، تو رعنایی ، چو ماه آسمانهایی

 طبیب قلب من گشتی بگو داری چه تجویزی



برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید.

  • گروه ادبی بداهه

فی البداهه رفت وآمد میکنی در خاطرم

فی البداهه آمدی و فی البداهه میروی


فی البداهه طرح خود را در نگاهم میزنی

فی البداهه چشم میبندی و بی من میروی


فی البداهه پلک خود را بسته و وا میکنی

فی البداهه عاشقم کردی و حالا می روی


فی البداهه محو رویت می شوم

فی البداهه آبرویم می بری


فی البداهه بوسه ای بر روی صورت میزنی

فی البداهه جای انگشتت به رویم میروی


فی البداهه اتشی انداختی در جان من

ارزویم امدی و ارزویم میروی


فی البداهه با صدایت مست و آرام میشوم

وقت رفتن فی البداهه تازه هوشیار میشوم


فی البداهه گوشه ی چشمی به من انداختی

فی البداهه جان من را در پی خود می بری


فی البداهه شعر ها از دل تراوش میکند

فی البداهه شاعرم کردی و حالا میروی


آمـــدی و فی الــبداهه گفــتــی و مــسـتت شدم

بی وفا حالا که من محتاجتم، تو فی البداهه میروی


فی البداهه مست رویت گشته ام این روزها

یک دو روزی صبر کن ارام جانم ، میروی


فی البداهه در میان خنده هایم آمدی

فی البداهه در هوای اشکهایم میروی


فی البداهه میروم بلکه تو هم آرام شوی

فی البداهه آمدی، اما تو کم کم می روی


اینکه من بارانی ام در غم ، تو هم اشکی بریز

صاحب کاشانه ام بودی و حالا میروی


فی البداهه فی البداهه فی البداه آمدی

فی البداهه فی البداهه فی البداه میروی


فی البداهه در میان موی و آغوشت بُدم

فی البداهه دیدمت با یار دیگر می روی


مویه را در نای و بیدادی به تارم گفته ام

هم زبان دیگر مرو ، جان را ببر گر میروی


برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید.

  • گروه ادبی بداهه

دل سوخته تر زآنم، تا شرح غمت گویم
زخمی تر از آن پایم، تا باز تو را جویم

من سوخته و زخمی،‌تو اوج پریدن ها

تو حادثه میسازی ،‌من خاطره میگویم


صیاد شدی اینک، رفتی دل کوهستان

باز آ ی کزین لحظه ،من قوچم و آهویم


این راه که رفتی تو ما را که توانش نیست

تو پر بکش و بگذر من نیز دعا گویم......


گفتم سفرت با من راه و خطرت با من

تو یار نمیخواهی من عمر نمیجویم.....


گفتند که در راهت دنبال گلستانی

من نرگسم و لاله، می رویم و می رویم


دریا شده ای شاید، حالا که چنین دوری

غم نیست مرا یکدم، من جویم و می پویم


چون باد صبا با خود عطر نفست آرد

چشمم به ره باد و افشان شده گیسویم


در خواب پریشان گر هجران تو پیش آید

من خواب حرامم باد، می نالم و می مویم


یک تار سر زلفت،جا مانده در این خانه
عمریست پریشانٍ یک تار سر مویم!



برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید.

  • گروه ادبی بداهه