گروه ادبی بداهه

کلیه حقوق مادی و معنوی این وبلاگ متعلق به گروه ادبی بداهه است.

استفاده از اشعار وبلاگ بدون ذکر منبع شرعاً حرام و قانوناً جرم می باشد.

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی
گروه ادبی بداهه ... صفحه ما در اینستاگرام 0bedahe0 ... برای دریافت برنامه جلسات شعر، کلمه بداهه را به 50002460650 ارسال نمایید

۷۵ مطلب با موضوع «آیینی» ثبت شده است

آن کفتــــری که زخمے عشق شــما شــــده
بالش بـــده شکســــته پرش ایـــها الرئـــوف


بازار دل کساد شده چاره ای بکن
این بار تو بیا بخرش ایها الرئوف

یک بینوابه گوشه ی صحنت نشسته است
دستی بکش به روی سرش ایهاالرئوف

با نام های مختلفی خوانده ام تو را
البتّه بوده بیشترش... ایها الرئوف

این روزها هوای حرم جور دیگری ست
هی میرسد به ما خبرش ایهالرئوف

من آن غلام حلقه به گوشم که بسته است
زُنّارِ مهر بر کَمَرش ایها الرئوف

گندم خریده است برای کبوتران
در حد وسع مختصرش ایها الرئوف

شاعر نشست گوشه صحن و غزل نوشت
گل کرد باز هم هنرش ایها الرئوف

زائر کنار پنجره فولاد،... کربلا
آمد دوباره در نظرش ایها الرئوف

صحن عتیق ...دارالاجابه حریم شاه
من را رسان تو برگذرش ایها الرئوف

جان جوادتان قسمت داده مادری
شاید شفا دهی پسرش ایهاالرئوف

لب تشنه بود جد غریبت به کربلا
تیری نشست برجگرش ایها الرئوف

آتش به جان شیعه فتاده الی الابد
از خیمه های پر شررش ایها الرئوف

مادر برای طفل صغیرش نداشت آب
خشکیده بود چشم ترش ایها الرئوف

صد گرگ آمدند که... ای وای بگذریم
مردی نبود دور و برش ایها الرئوف

با عطر یاس و سیب به این سن رسیده ام
کی محو می شود اثرش ایها الرئوف ؟!!!!

کل حرم بهشت،ولی صحن جامع ات
دیوانه می کند سحرش ایها الرئوف

پایین پا کنار دری منتظر بدان
آقا نظر کند به درش ایها الرئوف

هر صبح جمعه ندبه بخوانند پیش تو
گو بازگردد از سفرش ایها الرئوف




برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید


  • گروه ادبی بداهه

خبر چه بود، که این ریگ ها مذاب شدند
که آب های جهان، از خجالت آب شدند
که آسمان و زمین غرق التهاب شدند

که در هوای تو امثال "حر" مجاب شدند

رسیده از طرف مکه بوی پیرهنی

عراق، خاک بلا بود و چون حجاز نشد
نیاز روی تو در قالب نماز نشد
به دست معجزه گویا دگر نیاز نشد
گلوی قافله بغضی گرفت و باز نشد

رسیده از طرف مکه بوی پیرهنی

چه خوب چیده خدا طرح این معما را
نه بی جهت به علی(ع) داده است سقا را
نه بی دلیل به زینب(س) سپرده مولا را
غریب دیده گمانم، عزیز زهرا(س) را

رسیده از طرف مکه بوی پیرهنی

نصیبت از همه شهر جز نگاه نبود
نوشته اند که حال تو رو براه نبود
و هر که آمده با تو رخش سیاه نبود!
و باز قصه شاهی که بی سپاه نبود
رسیده از طرف مکه بوی پیرهنی

خدا سپرده به دست تو صیقل جان را
گره زده به غم تو طناب ایمان را
سپس به روز دهم آفریده انسان را
نشان خلق دهد تا شکوه یزدان را

رسیده از طرف مکه بوی پیرهنی

مسافری و نماز شکسته می خوانی
چرا دعای فرج ،دست بسته می خوانی
نه بی قرار و شکیبی نه خسته می خوانی
فقط نماز شبت را نشسته می خوانی

رسیده از طرف مکه بوی پیرهنی

شنید طعنه اگر طفل ناز پرور تو
ولی نشد خم از این قصه قدِّ دختر تو
و آب شد لب سر نیزه از غم سر تو
زبان تیغ ، چه شرمنده شد ز پیکر تو

رسیده از طرف مکه بوی پیرهنی

طمع به جان شکم سیرها می اندازند
"هوای ری" به سر "پیرها" می اندازند
هراس در دل دلگیرها می اندازند
چه خوب، برق به شمشیرها می اندازند

رسیده از طرف مکه بوی پیرهنی

ببین حکایت ارثیّه ی برادر را
گذاشتی به دل خیمه، داغ اصغر(ع) را
برای دخترتان در خرابه ای"سر" را
برای خواهرتان "بوسه روی حنجر" را
رسیده از طرف مکه بوی پیرهنی

تو را ز نور خودش آفرید و عاشق شد
زبان عشق به وصف غم تو ناطق شد
جنون رسید به اوجش و درد بالغ شد
تمام درد و جنون را غم تو خالق شد

رسیده از طرف مکه بوی پیرهنی

چه شاعرانه به پرواز می رسد یک آه
از انتهاست به آغاز می رسد یک آه
زمان حج شده با راز می رسد یک آه
به کام شهر ببین باز می رسد یک آه

رسیده از طرف مکه بوی پیرهنی

دوباره حی علی العشق ماه من خون است
دوباره لیلی قصه اسیر مجنون است
میان دشت نگاری چو لاله گلگون است
و چشم زینب زهرا ز اشک جیحون است

رسیده از طرف مکه بوی پیرهنی

هوای غربت و غم پا گرفته در عرفات
و پای می کشد ای وای شاه از میقات
در آسمان شرر و چشم کور مردم مات
حسین بار سفر بسته می رود هیهات

رسیده از طرف مکه بوی پیرهنی

به دستهای جدا و به مشک پاره قسم
به زخم های ستم بر تن ستاره قسم
به آن دمی که ندارد حسین چاره قسم
به بی رمق شدن چشم شیرخواره قسم

رسیده از طرف مکه بوی پیرهنی

شنیده اید ز قومی که ظالمانه زدند؟...
به حور تا که رسیدند و تازیانه زدند
نفس نفس به تنش شعله ها زبانه زدند
ولی از این نفسش غنچه ها جوانه زدند

رسیده از طرف مکه بوی پیرهنی



برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید


  • گروه ادبی بداهه

من جلد شمایم چه برانی چه نرانی
اینجا نه به دانه ست نیازی و نه دامی


هر بار که با گریه سلامی به تو گویم
ترسم که بگویی چه علیکی چه سلامی

مبهوت غزل های نگاهت شده حافظ
از مثنوی موی تو بیدل شده جامی

هر قاصدک از مشرق این شهر بیاید
گویا ز سر کوی تو آورده پیامی

بر آتش عشق تو زنم جان و دلم را
شایدکه بگیرد دلم از مهر تو کامی

در ظلمت شبهای دلم باز بتابان
از نور نگاهت که شما ماه تمامی

تو ضامن آهو، من بیچاره گرفتار
چه شاه رئوفی چه رحیمی چه امامی

در خلوت دل نیست بجز صحبت رویت
ایکاش بگویی سخنی،حرف و کلامی

اندر حرمت نیست اگر روی ورودم
پندار منم نزد تو ای شاه ،غلامی

تو نام و نشان باش مرا ضامن آهو
کز من نه نشان مانده در این شهر نه نامی




برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید

  • گروه ادبی بداهه

سرمایه عشقی به نام آه داریم
از موج بیداری به ساحل راه داریم
یک یوسف گمگشته قعر چاه داریم

خواهان یاریم و بسی بدخواه داریم

ننگا اگر تنها بماند یار ننگا
یک بار اگر آزردم از آزار ننگا

ما از تبار میثم تمارهاییم
دلبسته ی آغوش گرم دارهاییم
در دام عشق یار ما بیمارهاییم
با لطف زهرا ما همان سردارهاییم

ننگ است فرزند علی تنها بماند
ای کاش باشیم و انا المهدی بخواند

گفتند روزی مرد در باران می آید
با ذوالفقار حیدر و قرآن می آید
بر این خراب آباد هم سامان می آید
آری قسم برعشق مهدی جان می آید

ای کاش ما هم در رکاب عشق باشیم
سرمست عشق بی حساب عشق باشیم

از بی کران ها بوی پیراهن می آید
عطر گل نرگس به این گلشن می آید
این آتش عشق است بر خرمن می آید
منجی دنیا از نهان حتما می آید

در انتظارت بی قرار بی قراریم
والله ما خیلی شما را دوست داریم

آقا می آید خوبی بی حد بسازد
یک سازمان صلح در مشهد بسازد
راه ستم بر شیعه ها را سد بسازد
بر روی قبر مجتبی گنبد بسازد

یعنی خدایا میشود من زنده باشم؟
من هم شریک عشق در آینده باشم ؟

هر روز عهد خویش را تکرار کردم
هر ثانیه این عشق را اقرار کردم
جام دلم را از غمت سرشار کردم
هر لحظه بر برگشتنت اصرار کردم

من عهد بستم تا ابد یار تو باشم
قسمت شده ار هجر بیمار تو باشم




برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید


  • گروه ادبی بداهه

من حیات از حرم کرب و بلا میگیرم
کربلای من اگر دیر شود میمیرم


گوشه صحن تو با چشم تری جان بدهم
کاش اینگونه شود آخر سر تقدیرم

یا ببر تا حرمت یا که مرا راحت کن
از نفس های به دور از حرم تو سیرم

من اسیر حرم و صحن و سرایت شده ام
بسته به گوشه ی شش گوشه شده زنجیرم

هم غم دوری شش گوشه به جانم افتاد
هم ز داغ لب عطشان تو آقا پیرم

من همان ذره ی خاکم تو مرا زر کردی
عاشقم کردی و عشق تو شده اکسیرم

دل ناپاک مرا اشک و غم روضه ی تو
شست و کرد از همه ی بار گنه تطهیرم

مادرم شیر به من داده میان روضه
شده آمیخته با اشک غم تو شیرم...




برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید


  • گروه ادبی بداهه

شب پوشِ ماه سیرتِ جاری علی الدّوام
ای خاستگاهِ عاطفه، بانوی من سلام

خلقی اسیر و واله شان و مقامتان
ای مظهر ملاطفه، ای مبدا کلام

فهم مقامتان به دو دنیا نمیشود
دریا کجا توان که کشیدن میان جام

از نور روی ماه تو خورشید بهره مند
از حرمت تو کعبه گرفته است احترام

بانوی دردمند غریب شکسته دل
بر دردهای سینه ی مولایم التیام

دست شماست چرخش هستی من الازل
وقف شماست خلقت عالم علی الدوام

جان دادن به پای ولای تو واجب است
یک دم نفس کشیدن بی مهر تو حرام

خلقت به نام نامی زهرا شروع شد
مهر از فروغ حضرت مادر گرفته وام




برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید

  • گروه ادبی بداهه

پریشان کرده نامت دشت و صحرا و بیابان را
مسلمان کرده اشک روضه ات هر نامسلمان را


ببین از سکه افتادند، قاری ها، مفسرها
دگرگون کردی از بالایِ نی تفسیر قرآن را

صدایت در سما پیچیده ای قاری بر نیزه
بخوان یاسین و طاها را بخوان زلزال و انسان را

ترک های لبانت بیشتر یا سطح این صحرا
خجالت داده این خشکی نگاه خیس باران را

به دست خویش میچیدی زصحرا خارو میگفتی
که صد افسوس ساحل نیست دریای مغیلان را

به خون حلق خود تاشام روی شانه اش میزد
که امید هدایت داشت حتی نیزه داران را

مرا با غیر حب تو چه کاری هست در عالم
که با عشق تو معنا کرده خالق اصل ایمان را

به حق گفتند هر روز جهان انگار عاشوراست
که آتش می زند داغ تو کل نسل انسان را




برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید


  • گروه ادبی بداهه

معنای یارب یاربش ادرک اخا بود
اصلا اصول مکتبش ادرک اخا بود

آرامش تاب و تبش ادرک اخا بود
چون اعتبار منصبش ادرک اخا بود

سقا ی عطشان بر لبش ادرک اخا بود

دشتی که در آن صحبتی از ارباً ارباست
سُمّ ستوران شرمگین از چشم لیلاست
شش ماهه ی لب تشنه ای بر دست باباست
"یاعَمّی العباس" ذکر تشنه لبهاست

سقای عطشان بر لبش أدرِک أخا بود

در دیده ی تاری که پیش از مشک افتاد
در اشک غم باری که پیش از مشک افتاد
در سرّ اسراری که پیش از مشک افتاد ...
دیدم علمداری که پیش از مشک افتاد

سقای عطشان بر لبش ادرک اخا بود

وقتی رسید از راه دریا ...مشک ای وای
در علقمه شد ناله بر پا ... مشک ای وای
تیر سه شعبه ، چشم سقا ، مشک ای وای
روی زمین عباس و آنجا مشک ای وای

ساقی عطشان بر لبش ادرک اخا بود

ای ساقی لب تشنه ها بی مشک برگرد
ای مظهر لطف و وفا بی مشک برگرد
اب حیاتی ساقیا بی مشک برگرد
اقا بیا لطفا بیا بی مشک بر گرد

ساقی عطشان بر لبش ادرک اخا بود

پر شد تمام دشت هم از این خبرها
اعجاز فرقش ریشه شق القمر ها
رفت و دو تا شد در فراق او کمر ها
گشته کباب از داغ این ماتم جگر ها

سقای عطشان بر لبش ادرک اخا بود

قرص قمر روی زمین افتاد مردم
جان مایه حبل المتین افتاد مردم
بر خاک صحرا رکن دین افتاد مردم
شیر نر ام البنین افتاد مردم

سقای عطشان بر لبش ادرک اخا بود

ساقی، مصمم "دست" بر دامان مشک است
میخانه تا چندی دگر مهمان مشک است
تیر نهایی مقصدش چشمان مشک است
عباس اما در پی درمان مشک است

سقای عطشان بر لبش أدرک آخا بود

گهواره دادم تاب ...پشتم گرم عباس
اهل حرم در خواب... پشتم گرم عباس
طفلم شود سیراب... پشتم گرم عباس
سقا ننوشید آب... پشتم گرم عباس

سقای عطشان بر لبش ادرک اخا بود

عباس روزی کربلا با مشک خالی
سیراب کرده شیعه را با مشک خالی
گشتند شاید بین ما با مشک خالی
عباس هایی سالها با مشک خالی

سقا ی عطشان بر لبش ادرک اخا بود

وقتی که زهرا آمده پهلوی عباس
پر شد تمام علقمه از بوی عباس
از مشک تا که ریخت آبِ روی عباس
شرمنده شد آب فرات از روی عباس

سقای عطشان بر لبش ادرک اخا بود

سقای تشنه دلشکسته بی پر و بال
عباس تنها مانده خسته بی پر و بال
پرواز با چشمان بسته بی پر و بال
یک دم ره صد ساله رفته بی پر و بال

سقای عطشان بر لبش ادرک اخا بود

باید برادر داشت تا این درد فهمید
تا درد بی همراهی یک مرد فهمید
یک مرد بین عده ای نامرد فهمید
این درد را از ناله های سرد فهمید

سقای عطشان بر لبش ادرک اخا بود




برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید


  • گروه ادبی بداهه

آتش به نیستان و من انگار نه انگار
امواج خروشان و من انگار نه انگار

دلگیرتر از اینهمه جمعه منم آقا
تو سر به گریبان و من انگار نه انگار

دنیا ز فراق تو پر از جوش و خروش است
بی حد شده عصیان و من انگار نه انگار

هر روز به زخم دلت آتش زدم افسوس
چشمان تو گریان و من انگار نه انگار

گویا شد عوض جای من و منتظر ای داد
یوسف شده حیران و من انگار نه انگار

عالم همه در فتنه و جنگیست گرفتار
دنیا شده ویران و من انگار نه انگار

انگار نه انگار تو را هیچ ندیدم
تو حضرت جانان و من انگار نه انگار

گفتند غریبی و دلت خون و پر آه است
موی تو پریشان و من انگار نه انگار

هر لحظه رود در پی ایام دریغا
عمرم چه شتابان و من انگار نه انگار

شب خواب ندارند دگر مردم غزه
از بیم و غم جان و من انگار نه انگار

حتی در و دیوار بقیع از تو بخواهند
یک گنبد و ایوان و من انگار نه انگار



برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید


  • گروه ادبی بداهه

شب جمعه است نوایی ز حرم می آید
نوحه ی حضرت زهراست شنیدن دارد

نگهم میکند و غافل و عصیان زده ام
زیر این بار کمر حق خمیدن دارد

این چه حسی است؟ که هر روز خدا آقا جان
به هوای تو دلم شوق پریدن دارد

من جامانده ندیدم حرم امن تو را
زائرانت همه گفتند که دیدن دارد

به نیازم برس و یک شب جمعه بطلب
خسته ام دوریِ از یار بریدن دارد

تشنه راهم و از فرط عطش محتضرم
جرعه ای از می ناب تو چشیدن دارد

قلب من جای غم و عشق حسین بن علیست
نقش تو بر ورق سینه کشیدن دارد

تو حسینی و عزیز دل مادر، آقا
غم بی سر شدنت جامه دریدن دارد

حرمت مروه، صفا مرقد عباس علیست
بین دو عشق دلم شوق دویدن دارد

کاش در کرببلا بودم و جان می دادم
خون من در رهتان میل چکیدن دارد




برای مشاهده چگونگی شکل گیری شعر اینجا کلیک کنید


  • گروه ادبی بداهه